بدبختی که یَکی دو تا نیست.
در این وَلایت نه پول داریم و نه شانس.
آن روز بعد از ظهر خستَه و ماندَه از کندَهکاری بَ سمت یَک مَیوه فروشی روان شدم تا لیست زولَیخا را سَودا (خرید) کونم.
بعد از جمع کردن مَیوهها، باورم نَمیشد که باید همه دستمزد آن روزم را دودستی بَ مَیوه فروش بَپردازم.
مَیوه فروش که دستهای پینَه بسته و سر و ریش خاکیام را نَظاره کرد، دلش بَ حالم بَسوخت و با ناراحتی بَگفت:
- وَلایت را نَظاره مَیکونی؟ چَه کسی باورش مَیشد که بادیمجان را در مَیدان شیراز 20 هَزار تومان گفتَه کونند؟ مَوز را که دیگر نگو؛ باید کمی از آن را مَثال ناس میان لب و لثهات بَگوذاری تا صبح کم کم جذبی بدنت شود.
گفتَه کردم: درست مَیگویید. چَه مَیشود کرد دیگر؟ باید بَسوزیم و بَسازیم.
اما او که انگار گوش شنوایی پَیدا کرده و آمپرش چسبانده بود، با صدایی که هر لحظه بولندتر مَیشد، گفتَه کرد: نه، یعنی چَه؟ خب اربابان این وَلایت باید ایبتدا ایجاد درآمد و ایشتَغال کونند و بعد بَگویند دزدی نکونید، قاچاق نکونید و...
همین طَور که داد و بیداد مَیکرد، دو سه تا مشتری آمدند مشغول جمع کردن مَیوه شدند و چند نفر رهگوذر هم ایستَه کردند تا نَظاره کونند چَه خبر است.
فروشنده هم اَدامه داد: آن وقت است که باید گفتَه کونند تو غلط کردی دوزدی بَکردی. تو غلط کردی اختیلاس بَکردی.
تو قاچاقچی که این همه شغل و درآمد برایت ریختَه، غلط بَکردی مواد مخدر وارد کشور بَکردی و جیوانهای این وُلسوالی را بَ خاک سیاه نَشاندی.
او با اَشاره دست اینها را گفتَه مَیکرد و با انگشت روی سینهام مَیزد.
از ترس آب دهانم را قورت بَدادم و زیر چَشمی مردمانی را که اطرافم جمع مَیشدند نَظاره مَیکردم.
فروشنده که حالا گوش شنوای بیشتری را نَظاره مَیکرد، شیر شده بود و رو بَ مردم داد مَیزد: خاک بر سر کسی که بَخواهد در این شرایط دوزدی کوند، هیزی کوند، قاچاق سوخت و مواد مخدر و زهری ماری کوند.
این را که گفتَه کرد، چَشمیتان روزی بد نبیند؛ همه کسانی که جمع شدَه بودند، بَ من گفتَه کردند: تو تبعه غَیر موجاز چَه غلطی بَکردی؟
تا آمدم چیزی گفتَه کونم، یَک کیسَه پر از مَیوه بر سرم فرود آمد.
همزمان بَ سمتم هجوم آوردند و تا مَیوهفروش خواست بَ آنها بَفهماند با من نبوده و منی بدبخت کاری نکردهام، دل سیری کوتک بَخوردم و همه آنها عقدَههای کیسَه خالیشان را در من خالی بَکردند.
خاک بر سرت کونند نجیب با این وَلایت آمدنت.
آشَ نخورده و دهانَ سوخته...