شوهرم که رفت سر کار، شروع کردم به شستن ظرفهای تل انبار شده شام دیشب!
چند دقیقهای نگذشته بود که گوشی موبایلم شروع به زنگ زدن کرد!
سریع دستکش ظرفشویی را از دستم کندم و جواب دادم!
منیره دختر خاله شوکت بود!
بدون حال و احوال و چاق سلامتی، با دستپاچگی و عجله گفت: شنیدی دیشب ناهید ایست قلبی کرده و در بیمارستان بستری شده؟!
فریاد زدم: ناهید...؟! دختر خاله مریم؟! اون که دیشب سرحال و شاداب بود؛ یه عکس از کف پای کثیف پسر کوچولوش که تازه راه افتاده هم گذاشت داخل گروه خانوادگی؛ کلی هم خندیدیم و خوشحال شدیم!
منیره آهی کشید و گفت: الهی بمیرم! مثل اینکه علت ایست قلبیاش همین عکس بوده!
با تعجب گفتم: عکس کف پای پسر کوچولوش؟ چه ربطی داره؟ چطور میتونه به خاطر اون عکس لطیف و زیبا ایست قلبی کرده باشه؟!
آه مجددی کشید و گفت: الهی بمیرم برای دل بی پناه ناهید! خدا از مادر شوهر و خواهر شوهرش نگذره که آخرش هم با نیش و کنایههاشون این دختر نگونبخت رو میفرستن سینه قبرستون!
با بیحوصلگی و عصبانیت گفتم: منیره درست حرف بزن ببینم چی شده؛ چه برسر ناهید اومده؟
منیره در حالی که هنوز داشت به مادرشوهر و خواهر شوهر ناهید بد و بیراه میگفت ادامه داد: گویا دیشب که ناهید عکس کف پای کثیف پسر کوچولوش رو تو صفحه اینستاگرامش پست کرده، زیر عکس داخل کپشن نوشته: ظاهراً کسی در این خانه راه رفتن را یاد گرفته!
مادرشوهر بیرحم ناهید هم زیر پست کامنت گذاشته: ظاهراً کسی کف خانه اش را تمیز نکرده!
ملت هم کلی شکلک و استیکر خنده و نیشخند کامنت گذاشتهاند و ناهید به همین دلیل از شدت ناراحتی ایست قلبی میکند! گویا بالای هزار نفر این پست را دیدهاند و لایک کردهاند و کامنت گذاشتهاند!
من از نکتهسنجی و رک بودن مادر شوهر ناهید زدم زیر خنده! منیره که از خنده من عصبانی شده بود و توقع داشت من در بد و بیراه گفتن به مادرشوهر ناهید همراهیش کنم با گفتن: «کوفت... مردهشور صورتت ببره» گوشی را به زمین کوبید و بی خداحافظی، قطع کرد!