روباهی بر سر راهی ایستاده بود و چشم مراقبت بر چپ و راست نهاده، ناگاه از دور سیاهی پیدا شد، چون نزدیک آمد دید که یکی درنده گرگ با سگی بزرگ بر صورت یاران صادق و دوستان موافق همراه میآیند، نه آن را از این توهم فریبی و نه این را از آن دغدغه آسیبی.
روباه پیش دوید و سلام کرد و وظیفه احترام به جای آورد و گفت: الحمد لله که کینِ دیرین به مهر تازه مبدل شده است و دشمنی قدیم به دوستی جدید عوض گشته، اما میخواهم که بدانم که سبب این جمعیت چیست و باعث این امنیت کیست؟
سگ گفت: سبب جمعیت ما دشمنی شبان است، اما دشمنی گرگ و شبان مستغنی از بیان است و سبب دشمنی من با وی آنکه دیروز این گرگ که امروز مرا دولت رفاقت وی دست داده است به رمه ما حمله کرد و یک بره بربود.
من چنان که عادت من بود در قفای وی بدویدم تا آن بره را بستانم، اما به وی نرسیدم، چون بازآمدم شبان چوب بر من کشید و بی موجبی مرا رنجانید. من نیز رابطه دوستی از وی بگسستم و با دشمن قدیم او بپیوستم.
به دشمن دوست شو زانسان که هرگز
به تیغ دشمنی نخراشدت پوست
مکن با دوست چندان دشمنی ساز
که بر رغم تو با دشمن شود دوست
جامی، بهارستان، روضهٔ هشتم (در حکایات حیوانات)