تعداد بازدید: ۲۴۶
کد خبر: ۱۷۰۸۱
تاریخ انتشار: ۲۷ خرداد ۱۴۰۲ - ۲۱:۵۳ - 2023 17 June
زبونُم لال، زبونُم لال
قربانتان غریب آشنا

خانواده مادری بنده، گروهی در واتساپ دارند با عنوان: «بچه‌های خوب بابابزرگ»!

یک شب که همه نوه‌ها و خاله و دایی‌ها، و البته بنده حقیر، در حال نوشتن پیام و گذاشتن فیلم و عکس در گروه بودیم، زن دایی ایران نوشت: غریب آشنا پسرم! چرا اینجوری رسمی و کتابی و با نشانه و اعراب مطلب می‌گذاری و مثل بقیه اعضاء خودمانی و به قول معروف محاوره‌ای نمی‌نویسی؟! وقتی زن

دایی این مطلب را خطاب به بنده نوشت، همه اعضای گروه شروع به اظهار نظر کردند و حرف زن دایی را تأیید کردند.

من نوشتم: ما باتفاق خانواده پدری یک گروه مشابه داشتیم!

یک شب که اعضای گروه در حال اظهارنظر برای رفتن دسته‌جمعی به یک گردش تفریحی بودند. هر کس نظری می‌داد. در ادامه پیشنهاد شد که یک شب هم بیرون بمانیم.

چون تعدادی از اعضای گروه نبودند من نوشتم: به نظر من عمه شهلا و زن عمو فتانه و عمو صفر میمونن! به احتمال زیاد عمو رضا و پسراش هم میمونن!

این را که نوشتم، مدیر گروه نظرات را بست و شب بخیر گفت. من هم گوشی را کنار گذاشتم و خوابیدم.

چند دقیقه بعد که گروه را چک کردم دیدم عمه شهلا و تمام فرزندانش از گروه خارج شدند! دو سه ساعت بعد عمو صفر و زن عمو فتانه و عمو رضا و کل بچه‌هاش گروه را ترک کردند و به قول معروف لفت دادند!

نیم ساعت بعد مدیر گروه که بابام بود، من را از گروه اخراج کرد!‌

نمی‌دانستم چه شده. سرگردان بودم.

مدتی نگذشت که مادرم زنگ زد و گفت: بیا خونه ما بابات کارت داره!

وقتی رسیدم چشمتان روز بد نبیند. کل فامیل پدری، آنجا جمع بودند و تا من را دیدند مثل خروس جنگی به سمتم هجوم آوردند!

کاملاً گیج و منگ شده بودم!

عمو صفر رو به من کرد و با صدای بلند گفت: قیافه تو عین شامپانزه است!

زن عمو فتانه در حالی که سرخ شده بود رو به من گفت: خداوکیلی خودت را توی آینه دیدی؟ فکر می‌کنی یوزارسیف هستی؟!

عصبانی شدم و فریاد زدم: چی شده؟! چرا درست حرف نمی‌زنید تا بدانم چه خبر شده؟!

مادرم خودش را وسط انداخت و گفت: بچم می‌خواسته شوخی کنه نفهمیده چی بگه؛ شما بزرگتر هستید ببخشید!

گفتم: مادرم! شوخی با کی؟! بخشش برای چی؟!

عمه شهلا که متوجه شده بود من علت دعوای فامیل با خودم را نمی‌دانم گفت: همین که توی گروه نوشتی: ما میمون هستیم!

گفتم: من همچین غلطی کردم؟!

گفت آره و گوشی‌اش را آورد و پیام‌های من را نشانم داد که من نوشته بودم:

به نظر من عمه شهلا و زن عمو فتانه و عمو صفر میمونن! به احتمال زیاد عمو رضا و پسراش هم میمونن!

فریاد زدم منظورم گردش تفریحی و ماندن برای شب بود! منظورم از «میمونن» همان «می‌مانند» بوده بابا!

این را که گفتم کل فامیل که تازه متوجه منظورم شده بودند زدند زیر خنده!

من هم در کوچه را محکم پشت سرم به هم کوبیدم و به قهر از خانه پدری خارج شدم! 

نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها