یک فنجان شعر
تنهاییام را مینویسم روی باران
من میرسم این سو، دلم آن سوی باران
آنجا چه شفاف است، لبریز ستاره
آنسو پر از رنگینکمان بوی باران
تنها همان دیدار در آن روز ابری
ما را کشانده دربهدر، در کوی باران
در خانِقاه چشمهایت جان گرفتم
هر شب من و رقصیدن و هوهوی باران
دنیا چه تاریک است، خورشیدی بیارید
یک آفتاب از شروهی گیسوی باران
من میروم تا چشمهایت را بیابم
من میروم دنبال تو، آهوی باران
با حرفهایت آسمان را تازهتر کن
با دستهایت معجزه، جادوی باران
لختی بخند و آسمان را تازهتر کن
ای همصدای شعر من، بانوی باران
نظر شما