تعداد بازدید: ۳۹۶
کد خبر: ۱۶۹۹۳
تاریخ انتشار: ۲۰ خرداد ۱۴۰۲ - ۲۳:۳۳ - 2023 10 June
هفته گذشته آزاده قهرمان و سرافراز شهر و کشورمان زنده‌یاد حاجی زین‌العابدین احسانی به دیار باقی شتافت. ضمن عرض تسلیت به خانواده محترم ایشان، به همین مناسبت خلاصه‌ای از دو مصاحبه‌ای را که قبلاً در تاریخ‌های ۳۱ شهریورماه ۱۳۸۷ و ۱۳ شهریورماه ۱۳۹۰ با ایشان داشتیم در زیر آورده‌ایم:

به خدا قسم  هیچ توقعی ندارم

به سراغ زین‌العابدین احسانی از آزادگان شهرمان رفتیم. خانه‌ای کوچک، قدیمی، اما باصفا. خانمی شکسته و درد روزگار چشیده در را باز کرد. با آوای حاجی حاجی به سوی همسرش می‌رفت. گویا که او خوابیده و منتظر افطار است تا با خدای خود راز و نیاز کند. ما را به اتاقی هدایت می‌کند. این آزاده‌ی سرافراز با آغوشی باز ما را می‌پذیرد و حاصل اسارتش را برایمان باز می‌کند و خاطره‌ای از آن را برایمان می‌گوید: «در همان روز‌های اول که دستگیر شدیم مورد شکنجه قرار گرفتیم. در همین حال شعری یادم آمد و برای آن‌ها خواندم:

حیف است که ارباب وفا را نشناسی
ما یار تو باشیم و تو ما را نشناسی

«صالح» که حرف‌های ما را برای آن افسر عراقی ترجمه می‌کرد این شعر را برای او ترجمه کرد و در ادامه به من گفت: تو اهل کجا هستی؟ گفتم: شیراز. صالح گفت: تو همشهری سعدی و حافظ هستی؟ گفتم: بله. در ادامه افسر به من گفت: شما اسلام خمینی دارید و دشمن ما هستید. در جواب به او گفتم: اسلام یکی است. قرآن یکی است و اسلام، خمینی و غیرخمینی ندارد. اما این صحبت من برای آنان خوشایند نبود و باز مرا به باد کتک گرفتند.»

وی در ادامه گفت: «من ۳ فروردین ۱۳۶۱ به جبهه رفتم و در همان اوایل دستگیر شدم و ۹۹ ماه و ۲۳ روز در اسارت بسر بردم.»

احسانی که بازنشسته‌ی ژاندارمری با درجه‌ی استوار دومی می‌باشد در خصوص روز آزادی اسرا به ما می‌گوید: «اوایل اَمرداد ۱۳۶۹ بود. عراقی‌ها می‌گفتند که صدام صحبت مهمی دارد و باید همه گوش کنند. من آنجا تعبیر خواب هم می‌کردم و اغلب درست از کار در می‌آمد. یک روز یک سرباز عراقی پیش من آمد و گفت: من خواب دیدم که چند کبوتر را به پرواز درمی‌آورم. ناگهان من گفتم: جون تو رفتیم. گفت: چطور؟ گفتم: خوب ما کبوتریم و شما دارید ما را رها می‌کنید. بالاخره صدام اعلام کرد که از ۲۶ اَمرداد که روز جمعه است اولین گروه اسرا به سمت تهران حرکت می‌کنند. برخی می‌گفتند که این‌ها دروغ می‌گویند و می‌خواهند ما را به دریا بریزند. من خودم خواب دیدم که آزاد شده‌ایم و مردم در پارکینگ لای‌حنا آمده‌اند و بر روی دوش آن‌ها قرار گرفته‌ایم. روزی که آزاد شدم تمام آنچه که در خواب دیده بودم برایم تعبیر شد.»

از این آزاده‌ی سرافراز پرسیدیم که اولین کسی که بعد از آزادی از اسارت دیدید چه کسی بود؟ او خنده‌ای کرد و گفت: «نوه‌هایم. البته آن‌ها را نمی‌شناختم. آن‌ها هم همینطور. چون آن وقت که من اسیر شدم مادر آن‌ها ازدواج نکرده بود. ولی خوب بعد که به من معرفی کردند آن‌ها را شناختم. آخر عکس آن‌ها را برای من می‌فرستادند.»

از احسانی پرسیدم: «آیا توقعی از مردم دارید؟» نفس عمیقی کشید و گفت: «به خدا قسم من هیچ توقعی ندارم. اما دلم می‌خواهد که جوانان امروز با دعا باشند.»

باز به سراغ دفتر خاطراتش رفت و پس از برگ زدن چند صفحه‌ای گفت: «آنجا خیلی باصفا بود. دعا می‌خواندیم. قرآن حفظ می‌کردیم. نماز شب می‌خواندیم و نهج‌البلاغه حفظ می‌کردیم. تازه من انگلیسی هم یاد گرفتم. آنجا حتی برای پیش نماز شدن هم دعوا بود. هیچ کس حاضر نبود جلو بایستد و پیش‌نماز باشد و تا شخصی به نماز می‌ایستاد همه به او اقتدا می‌کردند.»

وی در آخر به جوانان این مرز و بوم گفت: «جوانان باید چند کار را انجام دهند. قرآن بخوانند، نماز بخوانند، روزه بگیرند و ورزش کنند»

احسانی دفتر خاطراتش که تمام ضرب‌المثل‌های دوران زندگی‌اش و خاطرات اسارتش را در آن نوشته بود به ما داد و گفت: «این دفتر نزد شما. شاید من بمیرم و این بماند.» [این دفتر را پس از چاپ برخی از خاطرات مجدداً به ایشان بازگرداندیم]با حاجی خداحافظی کردیم و او، همسر و خانه‌ی قدیمی، اما پرمهر و محبتش را ترک کردیم.


بی‌نیازی بالاترین چیزهاست

شهریورماه ۱۳۹۰ سراغش را می‌گیریم می‌گویند به انجیرستان رفته و در آنجا مانده است. نزدیک مغرب و افطار به دیدارش می‌شتابیم. چند سال او را ندیده‌ایم، با نشاط و خوشرویی تمام به استقبالمان می‌آید.

اصلاً مصاحبه‌ای معمولی نیست گپی خودمانی است که یک طرفه ما را مجذوب گفتارش کرده بود. آری او را به راستی باید پدر معنوی آزادگان سرافراز شهر و کشورمان نامید: «حاجی زین‌العابدین احسانی»
۸۲ سال دارد، اما روحیه و روانی کاملاً جوان و شاداب دارد. تجاربی بس گرانبها از زندگی آموخته؛ به خوبی دریافته که چگونه باید مسیر کمال را بپیماید.

در گفتار و سیمایش یک آرامش درونی مشهود و هویدا است. هنگام حرف‌زدن با او انسان به یاد آیه‌ی هُوَ الَّذی أَنزَلَ السَّکینَةَ فی قُلوبِ المُؤمِنینَ. او کسی است که آرامش را در دل‌های مؤمنان نازل کرد. «سوره فتح/ آیه ۴»

فراز و نشیب‌های بسیار زیادی را در طول زندگی طی کرده؛ کودکی را با کار و تلاش همراه با پدر در کوهستان قبله سپری نموده. در ادامه با وارد شدن به سازمان ژاندارمری سابق (اداره‌ی امنیه) و خدمت در شهرستان‌ها و استان‌های مختلف کشور سرسختانه فعالیت نموده و سپس  با رسیدن به سن بازنشستگی به طور داوطلبانه از طریق بسیج در سال ۱۳۶۱ راهی جبهه شده و در عملیات‌های پیروزمند فتح‌المبین و فتح خرمشهر (بیت‌المقدس) شرکت کرده است.  

او در ادامه به اسارت ارتش بعث عراق در آمد. از ۱۱ اردی‌بهشت ۱۳۶۱ تا ۲۶ اَمرداد سال ۱۳۶۹.  
او بیشترین مدت اسارت را در بین آزادگان نی‌ریزی دارد. آن‌گونه که خود می‌گوید دومین نفر آقای ناصر کریمی است که حدود ۲۰ روز طول اسارت ایشان کمتر است.  

احسانی همه‌ی فراز و نشیب‌های زندگی را تقدیر و مشیت الهی می‌داند.‌

می‌توان گفت همه سخنان و جملاتش آموزنده، کارساز و اثر بخش است. به خوبی دریافته که تا توان و قدرتی در انسان وجود دارد باید تلاش کند؛ تلاش در جهت آبادی همراه با تلاش برای ارتباط مداوم با حضرت حق.‌

می‌گوید: هیچ چیز بهتر از همین کوه، درخت و طبیعت نیست. در مدتی که در اسارت بودم این انجیر‌ها رها شده و کاری در آن‌ها نشده بود؛ لذا آمدم و به پاک کردن انجیرستان مشغول شدم. خیلی برای آن‌ها تلاش کردم. درختان قدیمی را احیاء کردم و درختان جدیدی را کاشتم. بیشتر وقتم در طول سال همین‌جا می‌گذرد. تلاش مجدانه‌اش در طبیعت و انجیرستان از سال ۱۳۷۰ به بعد را لطف، راهنمایی و الهام پروردگار می‌داند و با شادابی تمام می‌گوید که حداقل ۲۰۰ اصله درخت انجیر کاشته ام و به درختان قبلی افزود‌ه‌ام. این‌ها نعمت خداوند است.

در حدود ۲ ساعتی که سعادت حضور و  با او بودن را داریم از هر دری می‌گوید: «من خود را شاگرد مکتب ابوترابی می‌دانم. حداقل ۳ سال و در دو نوبت  در طول دوران اسارت با ایشان هم بند و هم آسایشگاهی بودم در سه اردوگاه؛ دو اردوگاه در «موصل» و یکی در «رُمادیه». همه‌ی زندگی ابوترابی درس بود.

ابوترابی می‌گفت: بی‌نیازی بالاترین چیزهاست. ارزش‌های معنوی را که در این دوران اسارت کسب کرده‌اید پس از آزادی و رفتن به ایران با پول عوض نکنید. با شغل و مقام عوض نکنید. این‌ها را نگه دارید برای آخرتتان. همین‌طور که خودش نگه داشت و رفت. شبانه‌روز خواب نداشت. همیشه در قنوت نماز، دعایش این بود (اللهم الرزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک) «خدایا شهادت در راه خودت را روزی‌امان کن» اسوه‌ای به تمام معنا در اخلاقیات اسلامی و انسانی بود. در عین داشتن این حالت معنوی یک فوتبالیست تمام عیار بود و با اسرا هر زمان که بیرون از آسایشگاه بودیم قهارانه فوتبال بازی می‌کرد. به شدت اهل آموختن بود و چندین زبان خارجی در دوره‌ی اسارت فراگرفت. با مهندسین شرکت نفت که به اسارت رفته بودند هم بند بود. این مهندسین تسلط کافی به زبان‌های خارجی داشتند و ابوترابی نزد آن‌ها این زبان‌ها را فرا گرفت و مسلط شد.»

شاید بار‌ها از خود پرسیده باشید فردی که در زندان‌های رژیم بعثی در اسارت بوده و پشت میله‌های زندان در انتظار آزادی صبح را به شب و شب را به صبح رسانده چه برنامه‌ای داشته است؟ احسانی در این‌باره می‌گوید: «روز‌های اسارت را باید به ۲ دسته تقسیم بندی کنیم یا روز‌های عادی و روز‌هایی که عملیات بود. در روز‌های عملیات به ما خیلی سخت می‌گرفتند و ۴-۳ روز هم می‌شد که در آسایشگاه را باز نمی‌کردند و آب را روی ما می‌بستند. امّا در روز‌های عادی در آسایشگاه ساعت ۸ صبح باز می‌شد و، چون در آسایشگاه سرویس بهداشتی نبود همه سعی می‌کردند اولین کسی باشند که از در خارج و به طرف سرویس‌های بهداشتی می‌روند. آن‌ها برای ۸ آسایشگاه که حدود ۵۰۰ نفر اسیر داشت ۸ چشمه گذاشته بودند و به طور طبیعی در هر صف ۹۰-۸۰ نفر بودند و این در حالی بود که ۳ ساعت بیشتر وقت به ما نمی‌دادند و بعد از آن داخل باش می‌زدند. حالا اگر شستن لباس و حمام هم داشتیم دیگر کار سخت‌تر از این هم می‌شد. ۸ حمامک هم ساخته بودند برای ۵۰۰ اسیر و تازه اکثر مواقع آب نداشت گاهی اوقات ما مجبور بودیم با یک کتری آب غسل کنیم. نحوه‌ی غسل‌کردن با این مقدار آب را هم مدیون ابوترابی و دیگر روحانیون اردوگاه بودیم.

ساعت ۱۰ ماشین نان وارد اردوگاه می‌شد و تعدادی مجبور بودند برای تقسیم نان به آسایشگاه برگردند. من مسئول تقسیم نان بودم و باید نان‌ها را طوری تقسیم می‌کردم که نان برشته و خمیر به صورت مساوی تقسیم شود و عدالت رعایت گردد.»

وی در ادامه گفت: «ساعت ۱۱ که می‌شد با سوت داخل‌باش همه باید وارد آسایشگاه می‌شدند و اگر معطل می‌کردیم با کابل به جانمان می‌افتادند و ما را وارد آسایشگاه می‌کردند پس از آن در‌ها قفل می‌شد تا ساعت ۴ بعد از ظهر که دوباره در‌ها را باز می‌کردند؛ تا ساعت ۶ بعد از ظهر هواخوری بود ما در ۲۴ ساعت ۵ ساعت در فضای آزاد بودیم و ۱۹ ساعت در آسایشگاه. هنوز آفتاب در آسمان بود که در را به روی ما می‌بستند.»

ما بار‌ها و بار‌ها به بعثی‌ها پیشنهاد می‌دادیم که اجازه دهند یک سرویس بهداشتی در آسایشگاه بسازیم. ما در بین اسرا استادکار و بنا‌های ماهر داشتیم، امّا آن‌ها در جواب ما می‌گفتند: ممنوع است. فقط یک پتو را توسط یک چوب آویزان کرده بودند و چند سطل بزرگ قرار داده بودند و  شرایط بسیار بد بود.»

احسانی در مورد وضعیت غذا‌های اردوگاه گفت: «متأسفانه ایرانی‌هایی که در آشپزخانه کار می‌کردند به گروه مجاهدین خلق پیوسته بودند و ما را خیلی اذیت کردند و عراقی‌ها هم به عمد آن‌ها را در آشپزخانه قرار داده بودند تا ما را اذیت کنند. به عنوان مثال در غذا‌ها پودر لباس‌شویی (تاید) می‌ریختند تا بچه‌ها دچار اسهال شوند. حتی ما یکی از آن‌ها تهدید کردیم که اگر به ایران بیاید می‌گوییم  او را اعدام کنند و او در جواب ما می‌گفت من به ایران نمی‌آیم. عراقی‌ها با آن‌ها خیلی خوش‌رفتار بودند. حتی بسیاری از آن‌ها شب‌ها به همراه مأموران عراقی به سینما می‌رفتند و با خوردن مشروبات الکلی به اردوگاه بر می‌گشتند.»

وی در خصوص برنامه‌های شب اردوگاه گفت: «ما باید ساعت ۹ می‌خوابیدیم، اما چراغ‌ها روشن بود و روشن بودن آن‌ها به شدت چشمانمان را اذیت می‌کرد. آن‌ها در آسایشگاه ۸۰ نفری ۸ دهنه بلندگو گذاشته بودند و تماماً موسیقی‌های  نامناسب پخش می‌کردند.»

این آزاده‌ی سرافراز در خصوص عید فطر سال ۱۳۶۶ این‌چنین گفت: «در آن سال و در ماه رمضان به ما گفتند که شما حق ندارید روزه بگیرید، برنامه‌های مذهبی اجرا کنید و شعار دهید، امّا ما به حرف آن‌ها گوش نکردیم و روزه گرفتیم و برخی وقت‌ها هم شعار می‌دادیم آن‌ها در شب عید فطر تلافی تمام کار‌های ما را در آوردند و تا صبح سه بار ما را زدند و بچه‌های تهران در این رابطه کتابی نوشتند و اسم آن را فطر خونین گذاشتند.»

احسانی در ادامه افزود: «اسارت خیلی سخت بود. شما ببینید که آیا می‌توانید در یک اتاق ۷-۶ سال زندانی باشید. ما با شرایطی به مراتب بدتر در زیر دست نیرو‌های بعثی  دوام آوردیم. من حتی فکر می‌کردم زمانی که به ایران برگردیم یک سری آدم‌های عصبی و غیر قابل کنترل باشیم، اما خوشبختانه با گذشت زمان و با سرگرم شدن به کار‌های روزانه به حالت عادی برگشتیم.»

غیر قابل انتشار: ۰
انتشار یافته: ۲
هوشیار
Iran (Islamic Republic of)
۰۵:۲۵ - ۱۴۰۲/۰۳/۲۲
0
0
خداوند در اعلی علیین با مقربان محشورش کند
رسول
Iran (Islamic Republic of)
۱۶:۱۰ - ۱۴۰۲/۰۳/۲۳
0
0
روح ایشون قرین رحمت الهی،
انسانی خودساخته، صبور،بی ادعا ومخلص بودند،
نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها