بی بی گفت:
دختری مردم کار میکنن موی چن دراومد درن توام کار میکنی! آخه دختر، زن پیدا کردن و شوور پیدا کردن بری بقیهام شد کار؟ مِخی ثواب کنی،کَواب میشی،حالا اَ من گفتن!
- چشه بی بی؟ کار خیره دیگه...
- خیره؟ ها دیه، دختر تو میه شُهور ندی، ازدواج مث هندونه در بسه هه، صب اگه خوب شد خو نیگن دسُت درد نکنه، ولی اگه بد شد میگن گلابی معرفیش کرد!
- چیکار کنم بی بی؟ آخه این بنده خدا خیلی اصرار کرد.
- کی؟ زری؟
- آره بیبی، چن وقتیام بیشتر نیس تو پیادهروی باهاش آشنا شدما، اما هی اصرار رو اصرار که یه مورد خوب برا داداشم پیدا کن...
بی بی سکوتش را شکست...
- من خو هنوزم میگم نکن ای کاره.
کمی ساکت شد....
- حالا چن سالشه کاکاش؟ چیکاره هه؟
- والا اینطوری که زری میگف بیبی، تو کار خرید و فروش فرشه، وضعشم توپ توپه، اهل دود و مود و اینام نیس.
- قیافش چطوره؟
- من که ندیدمش ولی زری خیلی تعریفشو میکرد، فقط، چیزی که هس...
- چی؟
- مثل اینکه یه بار ازدواج کرده، یه بچه ده دوازده سالَم داره....
بی بی به فکر فرو رفت...
- گلابی، الحق که شلغمی!
- وا! ینی چی بی بی؟
- آدم به ای خوبی پیدا شده، بعد تو دری دس دس میکنی؟
منگ شدم...
- ینی چی بیبی؟ دس شما درد نکنه، میگم یارو چل و هف هش سالشه، یه بارم ازدواج کرده، بچهام داره...
- داشتاشه دختر، داشتاشه، اینا خو ملاک نی، راسُشه بخی ای دوره هو نجابت و معرفتم ملاک نی، مهم پوله دختر، پول، که ای دره...
- وا! خو داشته باشه بیبی، باور کنین من حتی نمیتونم بهش فک کنم.
- به کی؟
- به مسعود دیگه، داداش زری...
- تو بری چه فک کنی؟
- وا! خودتون دارین یه ساعته میگین نباید همچی مورد خوبی رو از دس داد بی بی، نمیگین مگه؟
- میه من تو رِ میگم؟
- پس منظورتون کیه؟
لبخندی زد...
- ننه باورت نیشه من اَ هو قدیم دلوم ماخاس بری یَی بچه یتیمی مادری کنم، امیدوارم خدام قبول کنه!!!!