
هنری کیسینجر؛ او در ۲۷ مه سال جاری ۱۰۰ ساله میشود. شاید هیچ فرد زندهای به اندازه کیسینجر در عرصه روابط بین الملل تجربه نداشته باشد. ابتدا به عنوان پژوهشگر دیپلماسی قرن نوزدهمی و سپس به عنوان مشاور امنیت ملی امریکا و وزیر خارجه آن کشور و پس از آن به عنوان مشاور و فرستاده در ۴۶ سال گذشته فعالیت کرده و با پادشاهان، روسای جمهور و نخست وزیران مختلف جهان دیدار داشته است.
به گزارش فرارو به نقل از اکونومیست، هیئت حاکمه در پکن به این نتیجه رسیده اند که امریکا برای پایین نگهداشتن چین دست به هر کاری خواهد زد. در واشنگتن هیئت حاکمه قاطعانه معتقدند که چین در حال توطئه و اجرای نقشه برای جانشینی و ایفای نقش ایالات متحده به عنوان قدرت برتر جهان است.
من از مشاهده این روند نگران هستم. هر دو طرف خود را متقاعد کرده اند که طرف مقابل یک خطر استراتژیک است. ما در مسیر رویارویی قدرتهای بزرگ قرار داریم. نگرانی من از تشدید رقابت برای کسب برتری فنی و اقتصادی میان چین و امریکاست. حتی زمانی که روسیه عمیقا در مدار چین فرو میرود و جنگ بر جناح شرقی اروپا سایه میاندازد من نگران هستم که هوش مصنوعی باعث تشدید رقابت میان امریکا و چین شود. دو کتاب بعدی من در مورد هوش مصنوعی و ماهیت اتحادهاست و در آن به این موضوع پرداخته ام. در سرتاسر جهان، موازنه قوا و اساس فناورانه جنگ سریعا و به طرق مختلف در حال تغییر است و کشورها فاقد هرگونه اصل ثابتی هستند که بتوانند بر اساس آن نظم برقرار کنند. در نتیجه، اگر کشورها موفق به دستیابی به یک اصل ثابت نشوند احتمال دارد به زور متوسل شوند. براساس معیار کلاسیک در چنین وضعیتی ما در دوره پیش از وقوع جنگ جهانی قرار داریم جایی که هیچ یک از طرفین از امتیازات سیاسی زیادی برخوردار نیستند و در آن هرگونه اختلال در تعادل میتواند به پیامدهای فاجعه باری منجر شود.
من پس از مشاهده قتل عام ناشی از اقدامات آلمان نازی و تحمل مرگ ۱۴ نفر از خویشاوندان نزدیک ام در جریان هولوکاست متقاعد شدم که تنها راه برای جلوگیری از درگیری ویرانگر، دیپلماسی جدی میباشد که به طور ایده آل توسط ارزشهای مشترک تقویت شده است. به گمان ام سرنوشت بشریت بستگی به این دارد که آیا آمریکا و چین خواهند توانست با یکدیگر کنار بیایند یا خیر. پیشرفت سریع هوش مصنوعی به طور خاص تنها پنج تا ده سال به آن دو کشور فرصت میدهد تا راهی برای همزیستی با یکدیگر پیدا کنند.
نقطه شروع برای اجتناب از جنگ تحلیل بیقراری فزاینده چین است. بسیاری از متفکران چینی باور دارند که امریکا در مسیر افول قرار گرفته و در نتیجه یک تحول تاریخی روی خواهد داد و چین جای امریکا را میگیرد.
رهبری چین از صحبتهای سیاستگذاران غربی درباره نظم جهانی مبتنی بر قواعد، خشمگین است و معتقد است که منظور غربیها از این قواعد قوانین امریکا و نظم امریکایی میباشد. حاکمان چین با آن چه که به نظر آنان معامله تحقیرآمیز ارائه شده از سوی غرب و اعطای امتیازات به چین تنها در صورت رفتار در آن چارچوب است ناخرسند میباشند و آن را نوعی تحقیر و توهین نسبت به چین قلمداد میکنند. آنان باور دارند امتیازات به عنوان یک قدرت در حال ظهور باید در راستای منافع آنان باشد. در واقع، برخی در چین گمان میکنند که آمریکا هرگز با آن برابر رفتار نخواهد کرد و احمقانه است که تصور کنیم چنین چیزی ممکن میباشد.
من نسبت به تفسیر نادرست جاه طلبیهای چین هشدار میدهم. در واشنگتن گفته میشود چین خواستار سلطه بر جهان است. واقعیت آن است که چین میخواهد قدرتمند باشد، اما به معنای هیتلری به سوی سلطه بر جهان گام بر نمیدارد. چینیها به نظم جهانی این گونه فکر نمیکنند یا هرگز این گونه فکر نکرده اند.
در مورد آلمان نازی جنگ اجتناب ناپذیر بود، زیرا آدولف هیتلر به آن نیاز داشت، اما مورد چین متفاوت است. من با بسیاری از رهبران چین از جمله "مائوتسه تونگ" ملاقات کرده بودم. برای مثال، او در تعهد ایدئولوژیک خود تردیدی نداشت، اما این موضوع همیشه با حس عمیق توجه به منافع و تواناییهای چین ادغام شده بود. نظام چین بیش از آن که مارکسیستی باشد کنفوسیوسی است. این موضوع به رهبران چین میآموزد که به حداکثر قدرتی که کشورشان قادر است دست یابند و به دنبال کسب احترام برای دستاوردهای شان باشند.
رهبران چینی میخواهند به عنوان قاضی نهایی نظام بین الملل در مورد منافع خود شناخته شوند. اگر آنان به برتریای دست یابند که واقعا بتوان از ان استفاده کرد آیا به سوی تحمیل فرهنگ چینی سوق پیدا حواهند کرد؟ این پرسشی است که من پاسخ آن را نمیدانم. غریزه ام میگوید پاسخ این پرسش منفی است. با این وجود، باور دارم که امریکا با ترکیبی از دیپلماسی و زور توانایی جلوگیری از تحقق آن شرایط را دارد.
یکی از پاسحهای طبیعی امریکا به چالش متوجه از سوی جاه طلبی چین میتواند ارزیابی راهی برای شناسایی چگونگی حفظ تعادل بین دو قدرت باشد. راه دیگر ایجاد گفتگوی دائمی بین چین و امریکا و راههای دستیابی به آن است. چین در تلاش است نقشی جهانی ایفا کند. ما باید در هر مرحله ارزیابی کنیم که آیا مفاهیم نقش استراتژیک با یکدیگر سازگار هستند یا خیر. اگر این سازگاری وجود نداشته باشد بحث استفاده از زور مطرح خواهد شد. آیا وجود چین و ایالات متحده بدون تهدید جنگ همه جانبه میان دو کشور امکان پذیر است؟ من فکر میکردم و اکنون نیز فکر میکنم که امکان پذیر است. با این وجود، موفقیت تضمین شده نیست و ممکن است با شکست همراه باشد. بنابراین، ما باید از نظر نظامی به اندازه کافی قوی باشیم تا بتوانیم با آن وضعیت مواجه شویم.
آزمون فوری نحوه رفتار چین و آمریکا در مورد تایوان است. به یاد میآورم که در اولین سفرم به چین برای ملاقات با مائو پرزیدنت نیکسون را در سال ۱۹۷۲ میلادی همراهی کردم. در آن زمان تنها مائو صلاحیت مذاکره بر سر آن جزیره را داشت. هرگاه نیکسون موضوع مشخصی را مطرح میکرد مائو میگفت: "من یک فیلسوف هستم. من با این موضوعات سر و کار ندارم بگذارید جئو ئن لای و کیسینجر در این مورد بحث کنند. با این وجود زمانی که نوبت به تایوان رسید موضع او بسیار صریح بود. او گفت: "عدهای ضد انقلاب حضور دارند. ما اکنون به تایوان نیاز نداریم و میتوانیم ۱۰۰ سال صبر کنیم، اما روزی آن جزیره را طلب خواهیم کرد. با این وجود، تا آن روز فاصله زیادی باقی مانده است".
تفاهم ایجاد شده بین نیکسون و مائو تنها پس از ۵۰ سال از ۱۰۰ سال فرض شده توسط مائو توسط ترامپ لغو شد. ترامپ قصد داشت با گرفتن امتیاز از چین بر سر تجارت وجهه سرسختانه خود را تقویت کند. در این میان، دولت بایدن نیز از خط مشی ترامپ در قبال چین، اما با لفاظیهای لیبرال پیروی کرده است. من اگر در قدرت بودم چنین مسیری را در رابطه با تایوان انتخاب نمیکردم، زیرا وقوع یک جنگ به سبک اوکراینی در تایوان آن جزیره و اقتصاد جهان را ویران میکند. هم چنین، وقوع جنگ در تایوان میتواند باعث تشدید هراس رهبران چین از آشوب در داخل سرزمین اصلی چین شود.
ترس از جنگ زمینهای برای امید ایجاد میکند. مشکل اینجاست که هیچ یک از طرفین فضای زیادی برای دادن امتیاز ندارند. هر رهبر چینی بر ارتباط کشورش با تایوان تاکید کرده است. با این وجود، ترک تایوان بدون تضعیف موقعیت امریکا در نقاط دیگر نیز کار آسانی نخواهد بود.
راه برون رفت از این بن بست بنابر آن چه من در تجربه کاری ام آموختم کاستن شدت دمای تنش میان دو کشور و سپس اعتماد سازی تدریجی و ایجاد یک رابطه کاری است. به گمانم پرزیدنت بایدن به جای فهرست کردن تمام نارضایتی هایش از چین بهتر است به همتای چینی اش بگوید ما دو خطر بزرگ برای صلح در حال حاضر داریم در لحطهای که ظرفیت بالقوه نابودی بشریت وجود دارد. در آن صورت دو طرف بدون اعلام رسمی موضع به دنبال خویشتن داری خواهند بود.
من در این روند هرگز موافق بوروکراسی در امر سیاستگذاری نیستم بلکه مایل هستم گروه کوچکی از مشاوران را ببینم که دسترسی آسانی به یکدیگر دارند و به طور ضمنی با همدیگر کار میکنند. هیچ یک از طرفین اساسا موضع خود را در مورد تایوان تغییر نمیدهد، اما آمریکا مراقب نحوه استقرار نیروهای خود خواهد بود و سعی میکند این سوء ظن را ایجاد نکند که از استقلال جزیره حمایت میکند.
توصیه دوم من به رهبران آن است که اهدافی را تعریف کنند که بتواند باعث جذب افراد شود. برای دستیابی به اهداف ابزارهای قابل توصیف را بیابند. تایوان اولین منطقه از چندین منطقهای است که ابرقدرتها میتوانند زمینههای مشترک برای کار با یکدیگر پیدا کنند و ثبات جهانی را تقویت نمایند.
من نسبت به پیشنهاد "جانت یلن" وزیر خزانه داری درباره امکان همکاری امریکا و چین در عرصه تغییرات آب و هوایی و اقتصاد تردید دارم و گمان نمیکنم کمک زیاد به اعتمادسازی یا ایجاد تعادل بین دو ابرقدرت کند. در مورد اقتصاد خطر آن است که دستور کار تجارت از سوی شاهینهایی در امریکا ربوده شود که اصولا تمایلی به دادن فضایی برای توسعه روابط با چین ندارند. این نگرش "همه یا هیچ" تهدیدی برای جستجوی گستردهتر راه حلی به منظور تنش زدایی خواهد بود. اگر آمریکا میخواهد راهی برای زندگی با چین پیدا کند، نباید تغییر رژیم در چین را به عنوان هدف تعیین کند.
برخی از آمریکاییها معتقدند که چین شکست خورده، دموکراتیک و صلح آمیز خواهد شد. با این وجود، علیرغم آن که من نیز ترجیح میدهم چین یک کشور دموکراتیک باشد هیچ گونه شواهد تاریخیای نمیبینم که از چنین فرضیهای دفاع کند. فروپاشی چین کمونیستی به احتمال زیاد منجر به بروز یک جنگ داخلی خواهد شد که به درگیری ایدئولوژیک تبدیل میشود و تنها به دامنه بی ثباتی میافزاید. در نتیجه، به نفع ما نیست که چین را به سوی فروپاشی سوق دهیم.
امریکا به جای خالی کردن زیر پای چین باید اذعان کند که پکن منافعی دارد. یک مثال خوب برای این موضوع اوکراین است. "شی جین پینگ" رئیس جمهور اوکراین به تازگی برای نخستین بار از زمان تهاجم روسیه علیه اوکراین در فوریه سال گذشته با "ولودیمیر زلنسکی" همتای اوکراینی اش تماس گرفت. بسیاری از ناظران تماس شی را توخالی دانسته اند و میگویند برای آرام کردن اروپاییها انجام شده، زیرا آنان از نزدیکی چین به روسیه ناراضی هستند. با این وجود، من این اقدام را اعلام قصد جدی چین میدانم و دیپلماسی پیرامون جنگ را پیچیدهتر خواهد ساخت، اما ممکن است دقیقا فرصتی برای ایجاد اعتماد متقابل ابرقدرتها ایجاد کند.
در مورد جنگ اوکراین قطعا پوتین دچار خطای مخاسباتی و اشتباه در قضاوت درباره پایان جنگ شد، اما غرب نیز بی تقصیر نبود چرا که باز گذاشتن امکان عضویت اوکراین در ناتو اقدامی بی ثبات کننده بود. وعده حفاظت ناتو از اوکراین بدون ارائه برنامهای عملی باعث شد دفاع خوبی از اوکراین صورت نگیرد. این وضعیت نه تنها پوتین بلکه کل روسها را خشمگین ساخته بود.
اکنون وظیفه اصلی پایان دادن به جنگ است بدون آن که زمینهای برای دور بعدی درگیری فراهم شود. با این وجود، در هر آتش بسی روسیه احتمالا سواستوپل (بزرگترین شهر کریمه و پایگاه دریایی اصلی روسیه در منطقه) را حفظ خواهد کرد. چنین توافقی که در آن روسیه برخی از دستاوردها را از دست میدهد، اما برخی دیگر را حفظ میکند میتواند هم روسیه و هم اوکراین را در وضعیت ناراضی رها سازد.
این دستورالعملی برای رویارویی در آینده خواهد بود. ایده اروپاییها در حال حاضر این است: ما اوکراین را در ناتو نمیخواهیم، زیرا بسیار خطرناک خواهد بود، اما آنان را مسلح میکنیم و پیشرفتهترین سلاح هار ا به آنان خواهیم داد. این ایدهای دیوانه وار است. نتیجه چنین رویکردی آشکار است: اوکراین تا حدی مسلح شده که بهترین تسلیحات را در اختیار خواهد داشت، اما دارای کمترین امکانات استراتژیک خواهد بود.
غرب برای برقراری صلح پایدار در اروپا نیاز به دو جهش ذهنی نیاز دارد. نخست پذیرش پیوستن اوکراین به ناتو به عنوان ابزاری برای مهار و هم چنین محافظت از آن است. نکته دوم آن که اروپا برای ایجاد یک مرز شرقی با ثبات نزدیکی با روسیه را مهندسی کند. البته با مشارکت چین به عنوان متحد روسیه و مخالف ناتو این کار حتی سختتر خواهد شد. منافع چین ایجاب میکند که روسیه را از جنگ در اوکراین دست نخورده بیرون بیاورد. شی نه تنها شراکتی "بدون محدودیت" با پوتین دارد بلکه فروپاشی در مسکو با ایجاد خلاء قدرت در آسیای مرکزی که خطر پر شدن با یک "جنگ داخلی از نوع سوریه" را تهدید میکند چین را دچار مشکل خواهد ساخت.
پس از تماس زلنسکی و شی باور دارم که چین احتمالا خود را برای میانجی گری بین روسیه و اوکراین آماده میکند. من تردید دارم چین و روسیه بتوانند با یکدیگر همکاری کنند. میان دو کشور از دوره شوروی بی اعتمادی غریزی نسبت به یکدیگر وجود داشته است. من هرگز ندیده ام رهبری روسی در مورد چین چیز خوبی بگوید و بالعکس. چین و روسیه متحدان طبیعی یکدیگر نیستند.
چینیها برای منافع ملی خود وارد دیپلماسی اوکراین شده اند. اگرچه چین از نابودی روسیه جلوگیری میکند، اما این موضوع را برسمیت میشناسد که اوکراین باید یک کشور مستقل باقی بماند و نسبت به استفاده از سلاحهای هستهای هشدار داده است. چین حتی ممکن است تمایل اوکراین برای عضویت در ناتور ا بپذیرد. چین تا حدی با این موضوع موافقت خواهد کرد، زیرا نمیخواهد با امریکا درگیر شود.
دومین حوزهای که چین و آمریکا در آن نیاز به گفتگو دارند هوش مصنوعی است. هوش مصنوعی میتواند آفتی جهانی مشابه پاندمیها را بر عرصه انسانی تحمیل کند. حتی کارشناسان هوش مصنوعی نمیدانند که قدرت آن چه اندازه خواهد بود. با این وجود، هوش مصنوعی ظرف مدت پنج سال به عاملی کلیدی در امنیت تبدیل خواهد شد و من ظرفیت بالقوه مخرب آن را با اختراع ماشین چاپ مقایسه میکنم که باعث انتشار ایدههایی شد که در ایجاد جنگ ویرانگر قرون شانزدهم و هفدهم میلادی نقش داشتند.
ما در دنیایی با قدرت تخریب بی سابقه زندگی میکنیم. با این وجود، باید دکترینی ایجاد کنیم که تسلیحات خودکار و غیر قابل توقف را متوقف سازد. اکنون محدودیتی برای این کار وجود ندارد، زیرا هر بازیگری ۱۰۰ درصد در برابر چنین وضعیتی آسیب پذیر است.
نمیتوان هوش مصنوعی را متوقف کرد. بنابراین، امریکا و چین باید تا حدی از قدرت خود به عنوان یک عامل بازدارنده استفاده نظامی کنند. دو کشور میتوانند مشابه مذاکرات کنترل تهدید متوجه از جانب تسلیحات هستهای به منظور محدود کردن تهدید متوجه از جانب هوش مصنوعی نیز مذاکراتی داشته باشند. نفس مذاکره باعث اعتماد سازی میان دو طرف میشود و سبب خواهد شد آنان بتوانند خویشتن داری کنند.
در این میان نقش رهبران نیز مهم است. من مدت هاست که به قدرت افراد باور دارم. دوگل به فرانسه اعتقاد به آینده را هدیه داد. جان اف کندی الهام بخش یک نسل بود. بیسمارک اتحاد آلمان را مهندسی کرده و با مهارت و خویشتن داری حکمرانی کرد. با این وجود، در شرایط فعلی اخبار ۲۴ ساعته و رسانههای اجتماعی سبک دیپلماسی فردی را دشوارتر میسازند. فکر نمیکنم پرزیدنت بایدن امروز بتواند نمایندهای با اختیاراتی که من از آن برخوردار بودم را به کشوری دیگر اعزام کند. با این وجود، مسئله بر سر تصمیم گیری در زمان ضرورت است.
متاسفانه ترامپ و بایدن خصومت را در امریکا به بالاترین حد خود رسانده اند و من نگران هستم وضعیتی مانند واترگیت به خشونت گسترده منجر شد و امریکا فاقد رهبری باشد. این در حالیست که در دورهای که من کار میکردم رهبران سیاسی از هر دو حزب امریکا شبها با یکدیگر شام میخوردند، اما اکنون چنین کاری امکان پذیر نیست. آمریکا شدیدا به تفکر استراتژیک بلندمدت نیاز دارد. این چالش بزرگ ماست که باید آن را حل کنیم. اگر این کار را نکنیم، پیش بینیهای شکست تحقق خواهند یافت.
من فکر میکنم این امکان وجود دارد که شما بتوانید نظم جهانی را بر اساس قوانینی ایجاد کنید که اروپا، چین و هند میتوانند به آن بپیوندند. اگر به عملی بودن آن نگاه کنید میتواند به خوبی پایان یابد یا دست کم میتواند بدون فاجعه پایان یابد.
رهبران جهان مسئولیت سنگینی بر دوش دارند و باید رویکرد واقع گرایانه را برای رویارویی با خطرات پیش رو و یافتن چشم انداز راه حل در دستیابی به توازن نیروها و خویشتن داری از استفاده حداکثری از قدرت تهاجمی شان بیابند. این یک چالش بی سابقه و همزمان یک فرصت عالی است. آینده بشریت به این موضوع بستگی دارد. اما من به هیچ وجه برای دیدن آن زنده نخواهم بود.
منبع: اکونومیست
به گزارش فرارو به نقل از اکونومیست، هیئت حاکمه در پکن به این نتیجه رسیده اند که امریکا برای پایین نگهداشتن چین دست به هر کاری خواهد زد. در واشنگتن هیئت حاکمه قاطعانه معتقدند که چین در حال توطئه و اجرای نقشه برای جانشینی و ایفای نقش ایالات متحده به عنوان قدرت برتر جهان است.
من از مشاهده این روند نگران هستم. هر دو طرف خود را متقاعد کرده اند که طرف مقابل یک خطر استراتژیک است. ما در مسیر رویارویی قدرتهای بزرگ قرار داریم. نگرانی من از تشدید رقابت برای کسب برتری فنی و اقتصادی میان چین و امریکاست. حتی زمانی که روسیه عمیقا در مدار چین فرو میرود و جنگ بر جناح شرقی اروپا سایه میاندازد من نگران هستم که هوش مصنوعی باعث تشدید رقابت میان امریکا و چین شود. دو کتاب بعدی من در مورد هوش مصنوعی و ماهیت اتحادهاست و در آن به این موضوع پرداخته ام. در سرتاسر جهان، موازنه قوا و اساس فناورانه جنگ سریعا و به طرق مختلف در حال تغییر است و کشورها فاقد هرگونه اصل ثابتی هستند که بتوانند بر اساس آن نظم برقرار کنند. در نتیجه، اگر کشورها موفق به دستیابی به یک اصل ثابت نشوند احتمال دارد به زور متوسل شوند. براساس معیار کلاسیک در چنین وضعیتی ما در دوره پیش از وقوع جنگ جهانی قرار داریم جایی که هیچ یک از طرفین از امتیازات سیاسی زیادی برخوردار نیستند و در آن هرگونه اختلال در تعادل میتواند به پیامدهای فاجعه باری منجر شود.
من پس از مشاهده قتل عام ناشی از اقدامات آلمان نازی و تحمل مرگ ۱۴ نفر از خویشاوندان نزدیک ام در جریان هولوکاست متقاعد شدم که تنها راه برای جلوگیری از درگیری ویرانگر، دیپلماسی جدی میباشد که به طور ایده آل توسط ارزشهای مشترک تقویت شده است. به گمان ام سرنوشت بشریت بستگی به این دارد که آیا آمریکا و چین خواهند توانست با یکدیگر کنار بیایند یا خیر. پیشرفت سریع هوش مصنوعی به طور خاص تنها پنج تا ده سال به آن دو کشور فرصت میدهد تا راهی برای همزیستی با یکدیگر پیدا کنند.
نقطه شروع برای اجتناب از جنگ تحلیل بیقراری فزاینده چین است. بسیاری از متفکران چینی باور دارند که امریکا در مسیر افول قرار گرفته و در نتیجه یک تحول تاریخی روی خواهد داد و چین جای امریکا را میگیرد.
رهبری چین از صحبتهای سیاستگذاران غربی درباره نظم جهانی مبتنی بر قواعد، خشمگین است و معتقد است که منظور غربیها از این قواعد قوانین امریکا و نظم امریکایی میباشد. حاکمان چین با آن چه که به نظر آنان معامله تحقیرآمیز ارائه شده از سوی غرب و اعطای امتیازات به چین تنها در صورت رفتار در آن چارچوب است ناخرسند میباشند و آن را نوعی تحقیر و توهین نسبت به چین قلمداد میکنند. آنان باور دارند امتیازات به عنوان یک قدرت در حال ظهور باید در راستای منافع آنان باشد. در واقع، برخی در چین گمان میکنند که آمریکا هرگز با آن برابر رفتار نخواهد کرد و احمقانه است که تصور کنیم چنین چیزی ممکن میباشد.
من نسبت به تفسیر نادرست جاه طلبیهای چین هشدار میدهم. در واشنگتن گفته میشود چین خواستار سلطه بر جهان است. واقعیت آن است که چین میخواهد قدرتمند باشد، اما به معنای هیتلری به سوی سلطه بر جهان گام بر نمیدارد. چینیها به نظم جهانی این گونه فکر نمیکنند یا هرگز این گونه فکر نکرده اند.
در مورد آلمان نازی جنگ اجتناب ناپذیر بود، زیرا آدولف هیتلر به آن نیاز داشت، اما مورد چین متفاوت است. من با بسیاری از رهبران چین از جمله "مائوتسه تونگ" ملاقات کرده بودم. برای مثال، او در تعهد ایدئولوژیک خود تردیدی نداشت، اما این موضوع همیشه با حس عمیق توجه به منافع و تواناییهای چین ادغام شده بود. نظام چین بیش از آن که مارکسیستی باشد کنفوسیوسی است. این موضوع به رهبران چین میآموزد که به حداکثر قدرتی که کشورشان قادر است دست یابند و به دنبال کسب احترام برای دستاوردهای شان باشند.
رهبران چینی میخواهند به عنوان قاضی نهایی نظام بین الملل در مورد منافع خود شناخته شوند. اگر آنان به برتریای دست یابند که واقعا بتوان از ان استفاده کرد آیا به سوی تحمیل فرهنگ چینی سوق پیدا حواهند کرد؟ این پرسشی است که من پاسخ آن را نمیدانم. غریزه ام میگوید پاسخ این پرسش منفی است. با این وجود، باور دارم که امریکا با ترکیبی از دیپلماسی و زور توانایی جلوگیری از تحقق آن شرایط را دارد.
یکی از پاسحهای طبیعی امریکا به چالش متوجه از سوی جاه طلبی چین میتواند ارزیابی راهی برای شناسایی چگونگی حفظ تعادل بین دو قدرت باشد. راه دیگر ایجاد گفتگوی دائمی بین چین و امریکا و راههای دستیابی به آن است. چین در تلاش است نقشی جهانی ایفا کند. ما باید در هر مرحله ارزیابی کنیم که آیا مفاهیم نقش استراتژیک با یکدیگر سازگار هستند یا خیر. اگر این سازگاری وجود نداشته باشد بحث استفاده از زور مطرح خواهد شد. آیا وجود چین و ایالات متحده بدون تهدید جنگ همه جانبه میان دو کشور امکان پذیر است؟ من فکر میکردم و اکنون نیز فکر میکنم که امکان پذیر است. با این وجود، موفقیت تضمین شده نیست و ممکن است با شکست همراه باشد. بنابراین، ما باید از نظر نظامی به اندازه کافی قوی باشیم تا بتوانیم با آن وضعیت مواجه شویم.
آزمون فوری نحوه رفتار چین و آمریکا در مورد تایوان است. به یاد میآورم که در اولین سفرم به چین برای ملاقات با مائو پرزیدنت نیکسون را در سال ۱۹۷۲ میلادی همراهی کردم. در آن زمان تنها مائو صلاحیت مذاکره بر سر آن جزیره را داشت. هرگاه نیکسون موضوع مشخصی را مطرح میکرد مائو میگفت: "من یک فیلسوف هستم. من با این موضوعات سر و کار ندارم بگذارید جئو ئن لای و کیسینجر در این مورد بحث کنند. با این وجود زمانی که نوبت به تایوان رسید موضع او بسیار صریح بود. او گفت: "عدهای ضد انقلاب حضور دارند. ما اکنون به تایوان نیاز نداریم و میتوانیم ۱۰۰ سال صبر کنیم، اما روزی آن جزیره را طلب خواهیم کرد. با این وجود، تا آن روز فاصله زیادی باقی مانده است".
تفاهم ایجاد شده بین نیکسون و مائو تنها پس از ۵۰ سال از ۱۰۰ سال فرض شده توسط مائو توسط ترامپ لغو شد. ترامپ قصد داشت با گرفتن امتیاز از چین بر سر تجارت وجهه سرسختانه خود را تقویت کند. در این میان، دولت بایدن نیز از خط مشی ترامپ در قبال چین، اما با لفاظیهای لیبرال پیروی کرده است. من اگر در قدرت بودم چنین مسیری را در رابطه با تایوان انتخاب نمیکردم، زیرا وقوع یک جنگ به سبک اوکراینی در تایوان آن جزیره و اقتصاد جهان را ویران میکند. هم چنین، وقوع جنگ در تایوان میتواند باعث تشدید هراس رهبران چین از آشوب در داخل سرزمین اصلی چین شود.
ترس از جنگ زمینهای برای امید ایجاد میکند. مشکل اینجاست که هیچ یک از طرفین فضای زیادی برای دادن امتیاز ندارند. هر رهبر چینی بر ارتباط کشورش با تایوان تاکید کرده است. با این وجود، ترک تایوان بدون تضعیف موقعیت امریکا در نقاط دیگر نیز کار آسانی نخواهد بود.
راه برون رفت از این بن بست بنابر آن چه من در تجربه کاری ام آموختم کاستن شدت دمای تنش میان دو کشور و سپس اعتماد سازی تدریجی و ایجاد یک رابطه کاری است. به گمانم پرزیدنت بایدن به جای فهرست کردن تمام نارضایتی هایش از چین بهتر است به همتای چینی اش بگوید ما دو خطر بزرگ برای صلح در حال حاضر داریم در لحطهای که ظرفیت بالقوه نابودی بشریت وجود دارد. در آن صورت دو طرف بدون اعلام رسمی موضع به دنبال خویشتن داری خواهند بود.
من در این روند هرگز موافق بوروکراسی در امر سیاستگذاری نیستم بلکه مایل هستم گروه کوچکی از مشاوران را ببینم که دسترسی آسانی به یکدیگر دارند و به طور ضمنی با همدیگر کار میکنند. هیچ یک از طرفین اساسا موضع خود را در مورد تایوان تغییر نمیدهد، اما آمریکا مراقب نحوه استقرار نیروهای خود خواهد بود و سعی میکند این سوء ظن را ایجاد نکند که از استقلال جزیره حمایت میکند.
توصیه دوم من به رهبران آن است که اهدافی را تعریف کنند که بتواند باعث جذب افراد شود. برای دستیابی به اهداف ابزارهای قابل توصیف را بیابند. تایوان اولین منطقه از چندین منطقهای است که ابرقدرتها میتوانند زمینههای مشترک برای کار با یکدیگر پیدا کنند و ثبات جهانی را تقویت نمایند.
من نسبت به پیشنهاد "جانت یلن" وزیر خزانه داری درباره امکان همکاری امریکا و چین در عرصه تغییرات آب و هوایی و اقتصاد تردید دارم و گمان نمیکنم کمک زیاد به اعتمادسازی یا ایجاد تعادل بین دو ابرقدرت کند. در مورد اقتصاد خطر آن است که دستور کار تجارت از سوی شاهینهایی در امریکا ربوده شود که اصولا تمایلی به دادن فضایی برای توسعه روابط با چین ندارند. این نگرش "همه یا هیچ" تهدیدی برای جستجوی گستردهتر راه حلی به منظور تنش زدایی خواهد بود. اگر آمریکا میخواهد راهی برای زندگی با چین پیدا کند، نباید تغییر رژیم در چین را به عنوان هدف تعیین کند.
برخی از آمریکاییها معتقدند که چین شکست خورده، دموکراتیک و صلح آمیز خواهد شد. با این وجود، علیرغم آن که من نیز ترجیح میدهم چین یک کشور دموکراتیک باشد هیچ گونه شواهد تاریخیای نمیبینم که از چنین فرضیهای دفاع کند. فروپاشی چین کمونیستی به احتمال زیاد منجر به بروز یک جنگ داخلی خواهد شد که به درگیری ایدئولوژیک تبدیل میشود و تنها به دامنه بی ثباتی میافزاید. در نتیجه، به نفع ما نیست که چین را به سوی فروپاشی سوق دهیم.
امریکا به جای خالی کردن زیر پای چین باید اذعان کند که پکن منافعی دارد. یک مثال خوب برای این موضوع اوکراین است. "شی جین پینگ" رئیس جمهور اوکراین به تازگی برای نخستین بار از زمان تهاجم روسیه علیه اوکراین در فوریه سال گذشته با "ولودیمیر زلنسکی" همتای اوکراینی اش تماس گرفت. بسیاری از ناظران تماس شی را توخالی دانسته اند و میگویند برای آرام کردن اروپاییها انجام شده، زیرا آنان از نزدیکی چین به روسیه ناراضی هستند. با این وجود، من این اقدام را اعلام قصد جدی چین میدانم و دیپلماسی پیرامون جنگ را پیچیدهتر خواهد ساخت، اما ممکن است دقیقا فرصتی برای ایجاد اعتماد متقابل ابرقدرتها ایجاد کند.
در مورد جنگ اوکراین قطعا پوتین دچار خطای مخاسباتی و اشتباه در قضاوت درباره پایان جنگ شد، اما غرب نیز بی تقصیر نبود چرا که باز گذاشتن امکان عضویت اوکراین در ناتو اقدامی بی ثبات کننده بود. وعده حفاظت ناتو از اوکراین بدون ارائه برنامهای عملی باعث شد دفاع خوبی از اوکراین صورت نگیرد. این وضعیت نه تنها پوتین بلکه کل روسها را خشمگین ساخته بود.
اکنون وظیفه اصلی پایان دادن به جنگ است بدون آن که زمینهای برای دور بعدی درگیری فراهم شود. با این وجود، در هر آتش بسی روسیه احتمالا سواستوپل (بزرگترین شهر کریمه و پایگاه دریایی اصلی روسیه در منطقه) را حفظ خواهد کرد. چنین توافقی که در آن روسیه برخی از دستاوردها را از دست میدهد، اما برخی دیگر را حفظ میکند میتواند هم روسیه و هم اوکراین را در وضعیت ناراضی رها سازد.
این دستورالعملی برای رویارویی در آینده خواهد بود. ایده اروپاییها در حال حاضر این است: ما اوکراین را در ناتو نمیخواهیم، زیرا بسیار خطرناک خواهد بود، اما آنان را مسلح میکنیم و پیشرفتهترین سلاح هار ا به آنان خواهیم داد. این ایدهای دیوانه وار است. نتیجه چنین رویکردی آشکار است: اوکراین تا حدی مسلح شده که بهترین تسلیحات را در اختیار خواهد داشت، اما دارای کمترین امکانات استراتژیک خواهد بود.
غرب برای برقراری صلح پایدار در اروپا نیاز به دو جهش ذهنی نیاز دارد. نخست پذیرش پیوستن اوکراین به ناتو به عنوان ابزاری برای مهار و هم چنین محافظت از آن است. نکته دوم آن که اروپا برای ایجاد یک مرز شرقی با ثبات نزدیکی با روسیه را مهندسی کند. البته با مشارکت چین به عنوان متحد روسیه و مخالف ناتو این کار حتی سختتر خواهد شد. منافع چین ایجاب میکند که روسیه را از جنگ در اوکراین دست نخورده بیرون بیاورد. شی نه تنها شراکتی "بدون محدودیت" با پوتین دارد بلکه فروپاشی در مسکو با ایجاد خلاء قدرت در آسیای مرکزی که خطر پر شدن با یک "جنگ داخلی از نوع سوریه" را تهدید میکند چین را دچار مشکل خواهد ساخت.
پس از تماس زلنسکی و شی باور دارم که چین احتمالا خود را برای میانجی گری بین روسیه و اوکراین آماده میکند. من تردید دارم چین و روسیه بتوانند با یکدیگر همکاری کنند. میان دو کشور از دوره شوروی بی اعتمادی غریزی نسبت به یکدیگر وجود داشته است. من هرگز ندیده ام رهبری روسی در مورد چین چیز خوبی بگوید و بالعکس. چین و روسیه متحدان طبیعی یکدیگر نیستند.
چینیها برای منافع ملی خود وارد دیپلماسی اوکراین شده اند. اگرچه چین از نابودی روسیه جلوگیری میکند، اما این موضوع را برسمیت میشناسد که اوکراین باید یک کشور مستقل باقی بماند و نسبت به استفاده از سلاحهای هستهای هشدار داده است. چین حتی ممکن است تمایل اوکراین برای عضویت در ناتور ا بپذیرد. چین تا حدی با این موضوع موافقت خواهد کرد، زیرا نمیخواهد با امریکا درگیر شود.
دومین حوزهای که چین و آمریکا در آن نیاز به گفتگو دارند هوش مصنوعی است. هوش مصنوعی میتواند آفتی جهانی مشابه پاندمیها را بر عرصه انسانی تحمیل کند. حتی کارشناسان هوش مصنوعی نمیدانند که قدرت آن چه اندازه خواهد بود. با این وجود، هوش مصنوعی ظرف مدت پنج سال به عاملی کلیدی در امنیت تبدیل خواهد شد و من ظرفیت بالقوه مخرب آن را با اختراع ماشین چاپ مقایسه میکنم که باعث انتشار ایدههایی شد که در ایجاد جنگ ویرانگر قرون شانزدهم و هفدهم میلادی نقش داشتند.
ما در دنیایی با قدرت تخریب بی سابقه زندگی میکنیم. با این وجود، باید دکترینی ایجاد کنیم که تسلیحات خودکار و غیر قابل توقف را متوقف سازد. اکنون محدودیتی برای این کار وجود ندارد، زیرا هر بازیگری ۱۰۰ درصد در برابر چنین وضعیتی آسیب پذیر است.
نمیتوان هوش مصنوعی را متوقف کرد. بنابراین، امریکا و چین باید تا حدی از قدرت خود به عنوان یک عامل بازدارنده استفاده نظامی کنند. دو کشور میتوانند مشابه مذاکرات کنترل تهدید متوجه از جانب تسلیحات هستهای به منظور محدود کردن تهدید متوجه از جانب هوش مصنوعی نیز مذاکراتی داشته باشند. نفس مذاکره باعث اعتماد سازی میان دو طرف میشود و سبب خواهد شد آنان بتوانند خویشتن داری کنند.
در این میان نقش رهبران نیز مهم است. من مدت هاست که به قدرت افراد باور دارم. دوگل به فرانسه اعتقاد به آینده را هدیه داد. جان اف کندی الهام بخش یک نسل بود. بیسمارک اتحاد آلمان را مهندسی کرده و با مهارت و خویشتن داری حکمرانی کرد. با این وجود، در شرایط فعلی اخبار ۲۴ ساعته و رسانههای اجتماعی سبک دیپلماسی فردی را دشوارتر میسازند. فکر نمیکنم پرزیدنت بایدن امروز بتواند نمایندهای با اختیاراتی که من از آن برخوردار بودم را به کشوری دیگر اعزام کند. با این وجود، مسئله بر سر تصمیم گیری در زمان ضرورت است.
متاسفانه ترامپ و بایدن خصومت را در امریکا به بالاترین حد خود رسانده اند و من نگران هستم وضعیتی مانند واترگیت به خشونت گسترده منجر شد و امریکا فاقد رهبری باشد. این در حالیست که در دورهای که من کار میکردم رهبران سیاسی از هر دو حزب امریکا شبها با یکدیگر شام میخوردند، اما اکنون چنین کاری امکان پذیر نیست. آمریکا شدیدا به تفکر استراتژیک بلندمدت نیاز دارد. این چالش بزرگ ماست که باید آن را حل کنیم. اگر این کار را نکنیم، پیش بینیهای شکست تحقق خواهند یافت.
من فکر میکنم این امکان وجود دارد که شما بتوانید نظم جهانی را بر اساس قوانینی ایجاد کنید که اروپا، چین و هند میتوانند به آن بپیوندند. اگر به عملی بودن آن نگاه کنید میتواند به خوبی پایان یابد یا دست کم میتواند بدون فاجعه پایان یابد.
رهبران جهان مسئولیت سنگینی بر دوش دارند و باید رویکرد واقع گرایانه را برای رویارویی با خطرات پیش رو و یافتن چشم انداز راه حل در دستیابی به توازن نیروها و خویشتن داری از استفاده حداکثری از قدرت تهاجمی شان بیابند. این یک چالش بی سابقه و همزمان یک فرصت عالی است. آینده بشریت به این موضوع بستگی دارد. اما من به هیچ وجه برای دیدن آن زنده نخواهم بود.
منبع: اکونومیست
نظر شما