تعداد بازدید: ۹۱
کد خبر: ۱۶۴۶۲
تاریخ انتشار: ۲۷ فروردين ۱۴۰۲ - ۰۷:۵۲ - 2023 16 April
داستانی از کلیله و دمنه

در میان دشتی سر سبز و زیبا، کبکی زندگی می‌کرد. کبک لانه خودش را زیر یک بوته در زمین کنده بود. روزی یک شکارچی کبک را به دام انداخت و به شهر برد و به یک مرد ثروتمند فروخت.

مرد ثروتمند کبک را که زیبایی خاصی داشت در قفس قشنگی گذاشت و خانواده و دوستان از تماشای آن لذت می بردند.

از آن طرف لانه کبک در دشت خالی مانده بود. روزی یک خرگوش که به دنبال خانه بود، وقتی آن را خالی دید تصمیم گرفت در آنجا زندگی کند. همسایگان کبک که دیدند مدتی طولانی است به خانه برنگشته به خرگوش اجازه دادند در آنجا بماند.  

کبک در خانه مرد ثروتمند روزگار می‌گذراند. اگر چه اهالی خانه او را خیلی دوست داشتند، غذاهای خوشمزه به او می دادند، و قفس او را به باغ می‌بردند ولی کبک همیشه غمگین بود. او آرزو داشت به دشت سرسبز و لانه کوچک خودش برگردد و به این طرف و آن طرف برود و آزاد باشد.

بالاخره یک روز مرد ثروتمند در قفس را برای گذاشتن آب و غذا باز کرد و کبک از فرصت استفاده کرد و از قفس بیرون پریدو خودش را از پنجره به باغ رساند و میان درختها ناپدید شد.

اهل خانه هر چه دنبال او گشتند پیدایش نکردند و کبک با هر زحمتی بود خودش را به دشت زیبایی که قبلاً لانه داشت رساند. او خسته و گرسنه سراغ لانه خودش رفت ولی وقتی رسید با تعجب دید که خرگوشی به همراه خانواده‌اش لانه را گرفته‌اند. کبک با ناراحتی به خرگوش گفت: اینجا لانه من است. تو اینجا چکار می‌کنی؟ خرگوش گفت: من مدتهاست که در این سوراخ زندگی می‌کنم و کسی هم چیزی نگفته. این لانه مال من است و از آن بیرون نمی‌روم.

بحث و دعوا بالا گرفت و حیوانات هم جمع شدند.

در این بین کلاغی که در آن نزدیکی زندگی می‌کرد جلو آمد و گفت: کنار رودخانه گربه‌ای زندگی می‌کند که همیشه دنبال حل مشکلات دیگران است. شما هم پیش اون بروید و مشکلتان را با او در میان بگذارید.

کبک و خرگوش پیش گربه رفتند و موضوع را به او گفتند و خواستند که یک رأی عادلانه بدهد.

گربه شروع کرد به نصیحت کردن و گفت: این قدر سر مال دنیا با هم دعوا نکنید. این چیزها ارزش ندارد که به خاطرش با هم جر و بحث کنید. مال دنیا مثل ابر بهار است که دوامی ندارد. من گوش‌هایم درست نمی‌شنود. نزدیک‌تر بیایید و دوباره مشکل را تکرار کنید تا بتوانم درست نظر بدهم.  

کبک و خرگوش که خیلی تحت تأثیر حرفهای گربه قرار گرفته بودند به او اعتماد کردند و بدون ترس به او نزدیک شدند.

اما…. غافل از اینکه گربه گرسنه و حیله‌گر برای خوردن آنها نقشه کشیده. تا نزدیکش شدند با چنگالهای تیزش به روی آنها پرید و یک لقمه چربشان کرد.

نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها