نجیب بارور (زادهٔ ۱۳۶۴ خورشیدی در کابل با ریشهی پنجشیری) سراینده و نویسنده افغانستانی. کودکی او در دوران جنگ و ناآرامی و آشوب سپری شد و با روی کارآمدن طالبان چند سالی نتوانست تحصیلات خود را ادامه دهد تا این که با سرنگونی گروه یادشده در سال ۱۳۸۱ خورشیدی، دوباره دانشاندوزی را پی گرفت و سال ۱۳۸۸ خورشیدی، در ۲۴ سالگی از دبیرستان خواجه عبدالله انصاری کابل فارغالتحصیل شد. سپس با پذیرش در دانشگاه مشعل تا مقطع کارشناسی در رشتهٔ علوم سیاسی درس خواند.
نجیب بارور در کارنامه هنری و فرهنگی خود پیشینه کار در سمت های زیر را دارد:
- کانون علمی و تحقیقات اسلامی افغانستان
- مدیریت اجرایی فصلنامۀ علمی الارشاد
- ریاست اجرائی جمهوری اسلامی افغانستان در جایگاه مشاور فرهنگی
- بنیاد مارشال در جایگاه ریاست فرهنگی
- وزارت تجارت و صنایع
تاکنون کتب زیر از نجیب بارور زیر چاپ رفته اند:
۱ - «نام دیگر کابل» ۲ - «سهعکس جدا افتاده» ۳ - «هندوکش بیاقتدار» ۴-«مرزها دیگر اساس دوری ما نیستند» ۵-«خراسانها»
او در زمانی که آمریکا افغانستان را ترک گفت و در حالی که طالبان یکی یکی شهرها را میگرفت در فیسبوکش نوشت:
سالهاست برای شما مردم با شهامت میسرایم. سالهاست برای تحقق عدالت اجتماعی مبارزه میکنم. سالهاست که با هیچ حکومتی معامله نکردهام و زبان و قلمم را برای هیچکسی به کرایه ندادهام، چون شرف و شکوه شما را برتر از هر امتیاز مادی میدانستم. امروز تمام داشتهها و ارزشهای ما مورد تهدید واقع شده است. فرصت آن است که همه دست به دست هم داده کارهای عملی را شروع کنیم. تا امروز هزاران پیشنهاد مادی را از کسانی که لطف میکردند رد کردهام، تعدادی خوشحال هم میشدند اگر میپذیرفتم. اما در مسائل اجتماعی، مخصوصاً در مسئله سیلاب پروان و تداوی مریضان، به صدای من لبیک گفتید که صمیمانه ممنونم. حالا زمان یک کار عملی حیاتی مساعد است. میخواهم در بدل تازهترین کتاب بنده، پول یک اسلحه را بپردازید. این هزار جلد کتاب بایست هزار اسلحه قیمت داشته باشد، ورنه همه کتابهایم را آتش میزنم. اگر شعر من نتواند این مقدار سلاح را در پشت جبهه ضد طالب ایستاد کند، دیگر هرگز شعری برای شما نخواهم سرود. من میخواهم در برابر طالب در کنار خیزشهای مردمی و مقاومت دوم ایستاد شوم. اگر هیچکاری نتوانیم باید سلاحشان را تأمین کنم.
او در ادامه آورده است: وقتی عملیات احمدشاه مسعود بزرگ برای ادبیات بود، چرا ادبیات ما نمیتواند حمایتگر عملیات باشد؟ همت داشته باشید و سیلبینی نکنید. هرکسی در هرکجایی که هستیم، کار عملی کنیم. مقالهنویسی، شعرخوانی، داستاننویسی، هنر، سینما، رسانه و جامعهی مدنی وقتی معنا و لذت دارد که آزاد باشیم.
او پس از تسلط طالبان به ایران پناهنده شد. هرچند اخیراً از تمدید نشدن ویزایش گلایه داشته است.
علی دهباشی مدیرمسئول مجله بخارا در یکصد و نود و هفتمین جلسه از سلسله نشستهای صبح پنجشنبههای مجله بخارا که مهمان اصلی آن نجیب بارور بود گفت:
او توانسته است با مطرح کردن وحدت فارسیزبانان و همگرایی فرهنگی در شعرهایش حتی در میان مردمان کشورهای ایران و تاجیکستان و شهرهای سمرقند و بخارا نیز محبوبیت پیدا کند. به دلیل همین رویکرد فرهنگی است که شعرهای او در بین فارسیزبانان خوانندگانی دارد.
در همین جلسه نجیب بارور سخنان خود را با قرائت یکی از اشعارش آغاز کرد: شبی که قصه فانوس و باد میگفتند/ چراغها همگی زنده باد میگفتند!/ به جای مرثیه، دستانگران بادیهها/ سبکسرانه غزلهای شاد میگفتند/ منادیان که ز آسیاب سنگ ترسیدند/چرا چکامه فتح چکاد میگفتند؟/شناسنامه رویش به باد رفت آن روز/که آبها سخن از انجماد میگفتند/شب شکستن فانوس در تهاجم باد/چراغها همگی زنده باد میگفتند!
وی افزود: من باید به عنوان یک سربازِ احمدشاه مسعود پیامی برای مردمان این سرزمین داشته باشم؛ در حالی که در کابل نمیتوانم مثل سالهای دیگر از او یادآوری کنم اما متعهد هستم که آرمانهای بزرگ او را در جبهه فرهنگی و هویتی ما که خود احمد شاه مسعود هم میگفت: «عملیات ما برای ادبیات است» همچنان ادامه دهم. ما معتقد هستیم که شاید طالبان سنگ، چوب، ساختارها و نهادهای سیاسی افغانستان را بگیرند ولی هیچوقت فکر، آزادیخواهی، مبارزه با مفهوم و مقاومت مردم افغانستان را نخواهند گرفت.
باور گفت: امروز زبان فارسی به عنوان یک زبان عمومی محور توجه ماست ولی قومیتها و زبانهای ایرانی و آیینهای آن همگی خرده فرهنگها و خرده هویتهایی است که آن ایران کلان فرهنگی ما را تشکیل میدهند و من با همه قومیتها و زبانها و همه آنهایی که برای ایرانیت تعریف کلان دارند، احساس هم وطنی و همزبانی و احساس نزدیک انسانی دارم. در تعریف من هیچکسی در بیرون از این جغرافیای ایران نیست. شاید ما امروز به زبان فارسی صحبت میکنیم ولی زبانهای دیگر ایرانی هم برایمان به اندازه فارسی عزیز هستند و آرزو دارم یک روز همه این زبانها را یاد بگیرم و همه این اقوام را از نزدیک ببینم.»
نجیب بارور در ادامه سخنانش به بخشی از دوران کودکی و خاطرات شاهنامهخوانی پدرش اشاره داشت و گفت: «من در خانوادهای متولد شدم که پدرم یکی از شهنامه و مثنویپژوهان بود و ما با شعر، ادبیات و فرهنگ از کودکی ارتباط ناگسستنی داشتیم. بابای من که سواد نوشتن الف را نداشت و وقتی که این حرف را نشانش میدادیم نمیدانست این کج نوشته میشود یا راست! ولی وقتی کسی شهنامه را نادرست میخواند اصلاحش میکرد و مثل قاریانی که قرآن را در سینه دارند شهنامه را در سینهشان داشتند و از همان روزگار تا امروز شهنامهخوانی در پنجشیر و دیگر جغرافیاها ادامه یافته است. شهنامهای که آنان میخواندند با تمام شهنامههایی که امروز در اختیار ما هست، متفاوت بود. حتی در بسیاری از نسخههای امروز آن ابیات به صورت بیمعنا جا گذاشته شدهاند. وقتی پدرم شهنامه چاپ روسیه را خواند در یک صفحه حدود پانزده جا برایم نشان داد که اینها چیزهایی هستند که در شهنامههایی که ما میخواندیم، نبودند و بیتهایی که پدرم میخواند بسیار نزدیک به گفتمان محیطی و زبانی فردوسی بود و با منطق برایم میگفت این مصرعها برای این بیمعنا هستند و آن مصرعها برای این معنا دارند. به هر حال شاید مثنویخوانیها و شهنامهخوانیهای آنان بر من تأثیر بسیار وافر گذاشت که توانستم درک کنم که در آن روزگاران که برای ما میخواندند: «چو ایران مباشد تن من مباد!» چه معنا میداد و امروز که پنجشیر در مقابله با اهریمنان است میفهمم که برای من ایران همان پنجشیر است که امروز نیست و من آرزو میکنم که تن من هم نباشد!»
نجیب بارور در بخشی دیگر از سخنانش درباره زبان فارسی و سرنوشتی که بر این زبان در تاریخ معاصر افغانستان گذشته گفت: «یکی از اهداف آمدن من به ایران پرداختن به این مسئله بوده و رسالت خود دانستم که مسئله فرهنگ و زبان فارسی را در یکپاره تن دیگر ایران فرهنگی ادامه دهم و آنچه که در آنجا بر سر فارسی گذشته است با فارسیزبانان این طرف در میان بگذارم. زبان فارسی برای من اهمیت دارد اهمیتی که به جای کشورهای اروپایی و امریکایی و غربی پای مرا به عنوان یک آواره به ایران کشاند.
نجیب بارور در ادامه سخنانش با ارجاع به شرایط افغانستان در دوره پیشین سلطه طالبان گفت: در حضور اول طالبان بهطور کل فرهنگ و شعر و ادبیات فارسی ممنوع شد و در آن روزگار من که کودکی بیش نبودم وقتی با فارسی صحبت میکردیم طالب با شلاق میزد! ما آن روزگار را هم تجربه کردیم. پنجشیری بودن به تنهایی خودش جرم بود و طالبان اگر از کسی میپرسیدند که از کجایی و میگفتی که از پنجشیر، زندانیت میکردند! یکبار که 16 سال بیشتر نداشتم در جایی طالبان مرا دستگیر کردند و گفتند که از کجا هستی؟ گفتم که من از پنجشیر هستم! گفت بسیار خب سلاحتان کجا هست؟ من گفتم اگر من سلاح میداشتم در کابل زیر حاکمیت تو نمینشستم بلکه میرفتم در پنجشیر و بر علیهات میجنگیدم! در آن روزگار یک طالبی که از تخار بود پادرمیانی کرد و نگذاشت مرا زندانی کنند وگرنه به پسری که 16 سال داشت هم رحم نمیکردند.
وی گفت: طرح ایجاد یک مرکز فرهنگی در ایران را با خودم آوردهام و اگر ممکن باشد با برخی از دوستان فرهنگی شریک خواهم کرد. در این طرح ما پیشنهاد کردهایم که هم در فضاهای آکادمیک دانشگاهی و هم در فضاها و محیطهای فرهنگی، مراکز افغانستانشناسی و پرداختن به هویت فرهنگ و فارسی در این جغرافیا ادامه پیدا کند و نگذاریم که شمع شعر فارسی در افغانستان خاموش شود. مهم نیست که امروز کابل در اختیار ما نیست؛ مهم این است که امروز تهران و دوشنبه را داریم مهم این است که ما امروز بخارا و سمرقند را داریم. ما امروز از این پارههای جدا افتاده هرات، پنجشیر، بلخ و کابل میتوانیم ادبیات افغانستان را دوباره سر و سامان دهیم و من به عنوان یک سرباز کوچک فرهنگی این اراده را دارم و از تمام شما فرهنگیان و بزرگان اهالی فرهنگ ایران تقاضا میکنم که نگذارید مثل گذشته فرهنگ فارسی در افغانستان به فراموشی سپرده شود. اینبار هم اگر ما خسته شویم و اینبار هم اگر به صدای ما گوش داده نشود، مجبور هستیم از اینجا به یک جای دیگری برویم. فرهنگ و شعر و ادبیات افغانستان را مسیر بدهیم و این اراده در من هست و خواهد بود.
چند شعر از نجیب بارور:
هر کجا مرز کشیدند، شما پُل بزنید
حرف تهران و سمرقند و سرپل برنید
هر که از جنگ سخن گفت بخندید بر او
حرف از پنجرۀ رو به تحمل بزنید
نه بگویید، به بتهای سیاسی نه، نه!
روی گور همۀ تفرقهها گل بزنید
مشتی از خاک بخارا و گِل از نیشابور
با هم آرید و به مخروبۀ کابُل بزنید
دخترانِ قفس افتادۀ پامیرِ عزیز
گُلی از باغ خراسان به دو کاکُل بزنید
جام از بلخ بیارید و شراب از شیراز
مستیِ هر دو جهان را به تغزّل بزنید
هر کجا مرز، ببخشید که تکرار آمد
فرض با این که کشیدند، دو تا پُل بزنید
*****
من از ایرانم ولی در شهر تهران نیستم
از دوشنبه هستم و در تاجیکستان نیستم
زخم های کابُلم در پیکر زخمیتان
لعل خونین دارم اما در بدخشان نیستم
*****
زمانه، آه! زمانه چه کردهای با ما؟
عقابهای بلندآشیان، مگس شدهاند
*****
از بخارایم، اصیلاً تاجکستانیستم
شهروند مشهد و شیراز، ایرانیستم
رستم و سهراب و فردوسی، منم کاخ بلند
رودکیام، جامیام، اشعار خاقانیستم
مادر بومسلم و زایندۀ کاووس و کَی
مخفیام، فرزانه و سیمین، کاشانیستم
مرز را بردار آقا، آشنای سابقم!
«بوی جوی مولیانم» صلح و پیمانیستم
دردهایت، دردهایم، رنجهایت، رنجهام
سرختر از خون تو، لعل بدخشانیستم
خانهام تقسیم در جغرافِیای پارسیست
کابل و کولاب و تهرانم، خراسانیستم
«انتحاری، انزجاری، انفجاری نیستم!!!
ناخلف باشم اگر گویم که افغانیستم»
*****
با انقلاب اشک صمیمانه زیستیم
با دیده نه که با لب خندان گریستیم
هستی به ما تعلق چندان نمی گرفت
پس صادقانه است بگویم که نیستیم
از مکتب نخست، خدا را شناختیم
از خود اگرچه هیچ نگفتیم، کیستیم
یکروز مثل آدم و یکروز اهریمن
معلوم نیست، واقعیت امر، چیستیم
با چشم های بسته شتابان به سوی هیچ
تقلید کردگان روش های دی ستیم
هر یک به جای پنجره ها، میله ساختیم
انگار در قفس پی آزادگی ستیم
*****
از چشمهایم جای اشک آواز میریزد
از حرفحرفم آیت پرواز میریزد
بشکن سرم را، بازوانم را ببند...! اما
با گام من، بنبست بیاعجاز میریزد
من از دوشنبه، از بخارا، بلخ... خواهم گفت
جام خراسان در گلویم باز میریزد
با هر شکست کابل و کولاب، بیتردید
دردی میان پیکر اهواز میریزد
دیوار اگر حتا به جای مرز بگذارید-
احساس کابل در دل شیراز میریزد!