شاعر به سمت فاصلهها دل سپرد و بعد
در خود تمام دلهرهها را شمرد و بعد
مانند جادهای از سمت کوچه باغ
دستش به دستهای غزل ساده خورد و بعد
کنجی نشست و ثانیهها را یکی یکی
با واژهها به سمت خداوند برد و بعد
با چشمهای خیسِ به باران نشستهاش
در هق هقی شکست و گلو را فشرد و بعد
بین خطوط خستهی دفتر دلش گرفت
وقتی که واژه غصهی او را نخورد و بعد
رفتن همیشه تلخترین جای قصههاست
آنجا که راه سمت نگاهت نبرد و بعد
رفتی و رد پای تو بر صفحهی دلش
امضاء ...کسی که پای غزل جان سپرد و بعد
نظر شما