من مادر امیدرضا ... برای پسرم مینویسم، که فرشته میدانیمش... که به دلیل قصور پزشکی از نعمت تکلم، راه رفتن، نشستن، و بازی کردن محروم است. ولی بی شک ... برای من بهترین و کاملترین فرزنذ کره خاکی است.
*****
آرامِ جانم!
روزها یکی پس از دیگری گذشتند و ۵ سال از روزی که پا به دنیایم گذاشتی گذشت. ۵ سال است که روزهایم را به امیدِ شنیدن نامِ مادر از زبانِ تو سپری میکنم.
تمامِ جوانیام را به پایت ریختهام تا روی پا ایستادنت را ببینم. شبها به این امید سر بر بالین میگذارم که شاید فردا با صدای تو از خواب برخیزم. اما افسوس که تمامِ اینها برایم رؤیا است.
هستیام!
تمامِ وجودم را در زبانت میریزم تا کلامی بگویی. ولی من حرفهایت را باید از چشمانت بخوانم.
هیچ کس نمیتواند درک کند که من چه عذابی میکشم آن هنگام که میدانم تو تشنهای ولی نمیتوانی طلبِ آب کنی.
بمیرم برایت قهرمانِ کوچکم! زمانی که صورتت از درد مچاله میشود و تو توانِ گفتنِ یک آخ هم نداری.
نازنینم!
من و تو و درد در این سالها چون سه دوستِ جدانشدنی کنارِ همیم. تو با دردهایت زندگی میکنی و من با دیدنِ تو تا مغز استخوانم درد میکشم.
سالی که گذشت تجربه یک عمل سخت و دورانِ نقاهت سختتری را از سر گذراندیم و من آن روزها را به این امید تحمل کردم که روزی دست در دستِ تو، همقدم با تو کوچههای بارانیِ پاییز را بدون چتر قدم بزنیم.
پادشاهِ بی تکرارِ قلبم!
مثلِ تمامِ مادرها بارها در رؤیاهای خودم تو را در لباسِ دامادی تصور کردم و دلم غنج رفته برای در آغوش کشیدنت اما حیف که خیلی زود از لمسِ حقیقت قلبم مچاله میشود و چشمانم اشکبار...
من حتی نمیتوانم رؤیایی را با تو به انتها برسانم ...
مَنی که تمام خوبیهای دنیا را با تو میخوام ...
تمامِ راههای نرفته را با تو میخواهم قدم بزنم ...
مامِ آهنگهای خوانده نشده را با تو میخواهم زمزمه کنم ...
و باید صدای هقهقِ مرگِ آرزوهایم را نیز خفه کنم تا مبادا تو حس کنی من کم آوردهام.نه بهترینم! من کم نمیآورم. من آنقدر میجنگم تا تمام رؤیاهای با تو را تبدیل به حقیقت کنم.
مهربان پسرم! با تمامِ تلخیها و رنجها باز هم روز میلادت برای من بهترین تاریخِ زندگیم است و من با تمام وجود شکر میکنم خدایی که تو را به من سپرد.
میلادت مبارک قهرمانِ کوچکم ...