نویسنده: رسول یونان
انتشارات: نیماژ / 262 صفحه
«راه طولانی بود، از عشق حرف زدیم» اندوه و افسردگی و ملال یک پسر جوان و تحولات روحیاش را روایت میکند.
مصطفی که پسری منزوی و دلشکسته از وقایع زندگی است، داستان خود را در سه فصل تعریف میکند: ماجرای شکست خوردنش در کار، عاشق شدنش به دختر همسایه و با شکست خوردنش، اینبار در عشق و خانهنشین شدنش به خاطر افسردگی و انس گرفتن بیش از حدش با دو قناری که در قفس نگاه میدارد.
پدرش آنها را بیخبر از او آزاد میکند و او پیش پدربزرگ نجارش میرود. زندگی با او منجر به کشف چیزهای نویی از زندگی میشود و بینش تازهای به او میبخشد.
این رمان با قلمی شیوا و به شکلی جذاب نگارش شده و ماجرا را به سادگی شرح می دهد.
رسول یونان شاعر و نویسنده معاصر ایرانی متولد ارومیه و ساکن تهران است. او تاکنون چند مجموعه شعر منتشر کرده است. واهه آرمن اشعار او را به ارمنی و مریوان حلبچهای هم آثارش را به کردی سورانی ترجمه کردهاند. سعیده سادات کابلی هم ترانههای او را به فرانسوی ترجمه کرده است.
جملاتی از کتاب:
- پدربزرگ میگفت: «سفر مهمه. دنیای آدمارو بزرگتر میکنه!»
و توضیح میداد که دنیا هرچه بزرگتر باشد بهتر است. از دنیاهای کوچک دل خوشی نداشت.
میگفت: «دنیای مورچهها رو به خاطر اینکه کوچیکه زود آب میبره» و ادامه میداد: «وقتی قطره آبی بتونه دنیایی رو ببره، اون دنیا دیگه دنیا نیست!»
عمو رحمان ادامه میداد: «تا میتونین سفر کنین!» و توضیح میداد: «سفر از وقتی شروع میشه که آدم بهش فکر میکنه!»
وقتی میپرسیدیم: «اگه مسافر جایی برای رفتن نداشته باشه چی؟»
یکصدا میگفتند: «همیشه جایی برای رفتن هست!»
عمو رحمان میگفت: «اکثراً جادههای بزرگ به دریا ختم میشن!»
- حرفها و مهربانیاش دیگر واقعی نبود. میدانستم میخواهد آرام آرام از زندگیام بیرون برود. به همین خاطر دیگر پاپیچش نشدم! دیگر یاد گرفته بودم که عشق تحمیل خود به دیگران نیست. یاد گرفته بودم کسی که برای رفتن آمده میرود و کسی که میخواهد برود هرطور شده میرود. هرچه درها را به رویش ببندی و هرچه بهانه بیاوری کاری از پیش نمیبری. فقط ممکن است رفتنش را به تعویق بیندازی.