
به کمک بچههای محل، با چند آینه، نور را از پشتبام به حیاط و از حیاط به زیر زمین انتقال میدادند و آنجا با تصاویری که خودشان درست کرده بودند از کاغذ، خار و خاشاک و... بچههای محله را مشغول میکردند.
او حالا یکی از کارگردانان برجسته ایرانی است که زاده نیریز است.
آثارش کم نیست از تیزر نوستالژی شروع برنامه کودک در دهه ۶۰ گرفته تا مجموعه سینهای دنبالهدار سینمایی که چیزی شبیه «پایتخت» است که همزمان با تحویل سال نو هنوز هم از شبکههای مختلف تلویزیون پخش میگردد.
این کارگردان برجسته، شهر نیریز را مکانی با جاده یک طرفه میداند که بهرهبرداران معادن میآیند و هر آنچه را که دارد، میبرند! او گلایهمند است و اشک میریزد...
آری این فرد ۶۸ ساله کسی نیست جز «سید اشرف طباطبایی».
در پرونده ماه این شماره نیتاک به سراغ این کارگردان چیره دست رفتیم. کسی که این روزها تمام همّ و غمّ خود را به کار گرفته تا مستندی برای نیریزبسازد.
................................................................
جای سوخته، سبز میشود
در یک خانواده ۱۰ نفره به دنیا آمده که البته دو نفر از آنها به رحمت خدا رفتهاند. ۵ برادر و ۲ خواهر دارد و پدرش کارمند اداره ثبت احوال بوده است.
خودش نیز ۲ فرزند اول خود را که دو قلو بودهاند از دست داده؛ میگوید: به خاطر اشتباه پزشکی این مسئله رخ داد …، اما از آنجا که لطف خدا با ما بود و به قول نیریزیها جای سوخته، سبز خواهد شد فرزند اولم دختری به نام «مریمالسادات» به دنیا آمد.
پس از آن دوقلوی او به نام «سلما سادات» و «سید مسلم» به دنیا آمدند و سپس یک فرزند پسر دیگر به نام «سید سلیم».
در حال حاضر ۲ دختر و ۲ پسر دارم.
دختر اولم هنری است و نقاشی کار میکند و در حال تدریس است.
یکی از قلهایم «سید مسلم» نام دارد که در رشته معماری در امارات درس خوانده و جایزه معماری آن کشور را از آن خود کرد و در ادامه فوقلیسانس انیمیشن را گرفت و با اولین کار انیمیشنی خود ۶۰ جایزه جهانی را از آن خود کرد و کاندیدای اسکار دانشجویی شد و به همین دلیل بورسیه کانادا را گرفت و در حال حاضر فارغالتحصیل است و در همان جا ساکن و مشغول به کار میباشد، اما فارغ از هرگونه شعار همیشه دوست دارد به ایران بیاید.
قلِ دومِ سید مسلم، «سیده سلما طباطبایی» است که دندانپزشکی را خوانده و الان نیز استاد دانشگاه شیراز و متخصص رادیولوژی فک و صورت میباشد.
«سید سلیم» فرزند چهارم سید اشرف در دهلی هند متولد شده و در رشته کامپیوتر ادامه تحصیل داده است. به گفته پدرش او عضو تیم روبوکاپ امارات بوده و در مسابقات جهانی این کشور شرکت کرده است. عاشق نیریز است و در حال حاضر پس از تحصیل در دانشگاه مگ گیل کانادا، در آنجا با همسر خود مشغول به کار میباشد.
نی ریز شهری نمونه و ایرانی
طباطبایی نیریز را شهری نمونه خواند که در تمام زمینههای اجتماعی، تاریخی، صنعتی و کشاورزی حرفی برای گفتن دارد او گفت: من به عنوان یک کارگردان اگر میخواستم شهری را برای کار انتخاب کنم قطعاً نیریز بود؛ نه به این دلیل که شهر خودم است بلکه داراییها و طبیعت آن جای کار بسیاری دارد. تنها شهری است که با چهار تا پنج استان زیر ۱۰۰ کیلومتر ارتباط دارد و همین عامل نیریز را یک شهر استراتژیک کرده است و به نظر من میتواند به عنوان یک «مدیا سیتی» در جنوب کشور معرفی شود.
کودکی با تب و تاب
این کارگردان پر شر و شور نیریز ادامه میدهد: من ۲۲ خرداد ۱۳۳۳ در نیریز متولد شدم؛ شهری که مردمان آن از لحاظ ثروت متوسط روبه پایین بودند، اما از نظر فرهنگ و کرامت قطعاً ثروتمند بوده و هستند.
در یک خانواده مذهبی متولد شدم. سید میرغیاث الدین طباطبایی، که آیت الهی در زمان خود بود و سید محمد طغرایی که خود معلم و همسرشان عفیفه خانم تدریس مدرن را به نیریز آوردند از اجدادم هستند و برای همین سعی کردم فرزند خوبی برای آنها باشم.
۲ مادر بزرگ
من تا چند سال پیش، علاوه بر دو مادر بزرگ، دو آبی بی هم داشتم.
یکی مادرِ مادرِ مادرم ودیگری مادرِ مادرِ پدرم.
من امیدوارم در این زندگی، مدل تربیتی این افراد را به فراموشی نسپاریم.
من خیلی دوست دارم بگویم که آنها چگونه با ما کار میکردند. مثلاً مادر مادر مادرم آن سوی حیاطِ خانهامان زندگی میکرد. فرض کنید در ماه رمضان که من به سن تکلیف نرسیده بودم نیم روزههای ما را با دعا به هم میدوخت تا به یک روز کامل تبدیل شود.
زمانی از مادر بزرگم خواستم نماز شب را به من یاد دهد. او اولین نماز شبی که به من یاد داد این بود: شما هم وقت از خواب بیدار شدی، بلند بگو «آمین» و دوباره بخواب در آن زمان افراد مؤمن بسیاری هستند که نماز شب میخوانند و دارند دعا میکنند و تو اگر بگویی آمین به آنها وصل میشوی.
وقتی جوانتر شدم دائماً میگفتم عجب مادربزرگ ما را سرکار گذاشت، اما وقتی به این سن رسیدم تازه فهمیدم که او راست میگفت.
یا مثلاً در تابستانها به دلیل اینکه مدارس تعطیل بود به دنبال بازی بودیم. یک روز با بچهها در کوچه تصمیم گرفتیم که کبوتر بخریم. خانواده دوست نداشت که من این کار را انجام دهم. رفتم روبروی در اتاق مادر بزرگ و شروع کردم به گریه. مادربزرگ از من بپرسد چرا گریه میکنی و من گفتم: کبوتر میخواهم، اما پدر و مادرم اجازه نمیدهند!
به من گفت بیا داخل اتاق؛ وقتی کمی آرام شدم علت خریدن کبوتر را از من پرسید و من در پاسخ گفتم: دوست دارم.
آن زمان دریاچه بختگان سرحال بود و آب داشت و دستههای پرندگان با فاصله بسیار کم پرواز میکردند همان موقع یک دسته پرنده بزرگ سفید، به طرف دریاچه آمدند و مادربزرگ گفت: میخواهی به جای کبوتر اینها را به نامت کنم؟
من هم گفتم: بله.
همزمان مادربزرگ گفت: همه مرغان بزرگ سفید آسمان را به نامت میکنم، اما تو به کسی نگو …، چون شیطان آنها را از تو میگیرد. من هنوز هم معتقدم این پرندگان به نام من هستند.
با خنده ادامه میدهد: فردای آن روز به کوچه رفتم و من پیش خودم میگفتم من یک آسمان پرنده دارم و آنها تنها یک کبوتر.
اینها را گفتم تا بدانید که ما باید به دنبال داشتههایمان باشیم.
پس از آن فهمیدم بسیاری از چیزهای دیگر دنیا را هم میشود به نام خود کرد. مثل طلوع و غروب آفتاب، نسیم صبح و صدای پرندگان و …
به همین دلیل من در سفرهای مختلفی که به کشورهای جهان داشتهام سعی کردم همیشه طلوع خورشید را عکس بگیرم.
روزه کله گرگی
وی در ارتباط با چگونگی تربیت خانوادهها در آن زمان به مثالی سادهی دیگری اشاره کرد و گفت: در آن زمان بر روی انجام فرایض دینی به ما فشار نمیآوردند مثلاً در زمان بچگی روزه کله گرگی میگرفتیم یعنی بدین شکل که ما سحری میخوردیم، صبحانه، ناهار و شام و افطار را هم میخوردیم. سپس به ما یاد دادند که به صورت کله گنجشکی روزه بگیریم و بعد مادربزرگ روزهای رفته و نرفته ما را حساب میکرد.
مدرسه فرهمندی و یک دنیا خاطره
در دبستان فرهمندی افراد برجستهای با من هم کلاسی بودند مثل مهندس حسن افروزی که چندی پیش شما با او مصاحبه کردید و یا دکتر علی دیانت و... آن زمان من در ورزش بسیار فعال بودم و لازم است از آقای تقی راحت یادی کنم او با منش مردانهاش به من درس زندگی داد.
دانشآموزِ سرکشی بودم برای سربازی با همین آقای راحت به سیستان و بلوچستان منتقل شدیم و یک سال و نیم بدون برق زندگی کردیم.
همین الان هم که من نگاه میکنم میبینم که مدرسه فرهمندی واقعاً در زندگی ما تأثیرگذار بوده است و افراد فوقالعادهای را به جامعه تحویل داده است.
این مدرسه حیاط بزرگی داشت و برای همین به دانشآموزان کلاس پنجم و ششم گفته بودند که شما میتوانید کشاورزی کنید آنها هم نخود، لوبیا و دیگر حبوبات را میکاشتند و با عشق از آنها نگهداری میکردند، ما هم دوست داشتیم هر چه زودتر بزرگ شویم و به آنها برسیم تا کشاورزی کنیم و جالبتر آنکه محصولاتی را که خود دانشآموز کاشته بود، به خانه میبردند.
همچنین مدرسه فرهمندی دارای درختان گل سرخ بسیار زیادی بود. مسئولان مدرسه آنها را به ما اجاره میدادند از یک قران بود تا ۵ زار. کرایه این درختان برای یک فصلِ گل گران نبود، ولی مدیران مدرسه با این کار در واقع فردی را برای محافظت از گلها استخدام میکردند و پاداش ما این بود که صبح قبل از اینکه مدرسه شروع شود گلها را بچینیم و به خانه ببریم. این دستاورد من بود و من از همان کلاس اول ابتدایی احساس کردم برای خانه ورودی دارم. در زنگهای تفریح هم همیشه دانشآموزان را دعوت میکردم تا بیایند کنار گل من، درخت من، تا بتوانم از آن درخت حفاظت کنم.
مدیر مدرسه ما آقای سید مصفی طباطبایی بود و در دبیرستان نیز سید محمود طباطبایی مدیر بیادماندنی ما بود.
انشاء رؤیایی
از آنجا که من فردی رؤیایی بودم، انشاءهایی هم که مینوشتم رؤیایی بود.
معلمانم به خصوص آقای منصور بقایی معلم سوم ابتدایی از من میخواست تا به دفتر مدرسه بروم و برایشان نوشتههایم را بخوانم و آنها به انشاهای من میخندیدند.
همچنین یکی از دلایلی که من قصهنویس شدم، زن داییام بود او زیاد برای من قصه میگفت و در واقع او معلم سناریونویسی من شد.
لازم است از آقای ابوالقاسم طغرایی معلم کلاس اول، آقای تندری معلم کلاس دوم هم یادی کنم. آقای سبزواری در مدرسه کارهای هنری را برعهده داشت و در واقع یکی از کسانی بود که تئاتر را در من و دانش آموزان نیریز پایهریزی کرد.
معلمان زمان ما تکنیکهای جالبی داشتند مثلاً همین معلم کلاس اول ما آقای طغرایی، تابلو بزرگی داشت که تصاویر مختلفی را روی آن قرار داده بود و یک سوراخ زیر آنها قرار داشت. اسامی آن تصاویر به صورت نامنظم کار شده بود و دو تا فیش درست کرده بود و خودش یک فیش را به یک تصویر وصل میکرد و میگفت اسم آن تصویر را پیدا کنید اگر درست بود زنگ میزد و چراغهایش روشن میشد و ما ذوق میکردیم. این کاملاً ابداعی و ساخت خود ایشان بود.
در دبیرستان هم معلمان بسیار خوبی داشتیم مثل آقای کمالی معلم فیزیک، آقای کاظمی معلم ریاضی، آقای بهزادی معلم طبیعی، آقای بنیهاشمی معلم شیمی و آقای فرخرو معلم انگلیسی بودند که اغلب آنها با تحصیلات لیسانس داشتند.
به واسطه همین معلمانی که در دبیرستان داشتیم هنوز هم من وقتی به پلنگان میروم فسیل جمع میکنم و غالباً وقتی با خانواده به بیرون میرویم بچهها را تشویق میکنم تا این کار را انجام دهند. من به بچههای فامیل یاد دادم که فسیل را جمع کنند و گلها را نگاه کنند. من هم به بچههای خانواده و هم به هنرآموزان خودم هیچ وقت یاد ندادهام که گل را بچینند. من میگویم وقتی گل چیده شد دیگر گل نیست بلکه خاشاک است. ما باید با عکاسیامان چیزی را ماندگار کنیم.
مدارس تیزهوشان و غیرانتفاعی اشتباه است
طباطبایی ادامه داد: اینکه مدارس تیزهوشان یا غیرانتفاعی دانشآموزان نخبه را انتخاب میکنند به نظر من اشتباه است. در آن زمان همه ما در یک کلاس بودیم من از حسن افروزی و علی دیانت و دیگران، انرژی میگرفتم و آنها از من. در کلاس مثلاً من کار هنری میکردم، آن یکی نجاری را خوب بلد بود، آن فرد کشاورزی را خوب میدانست و اینگونه بود که بچهها یکدیگر را کشف میکردند. من معتقدم از روی همان طرحِِ زمینهای کشاورزی مدرسه فرهمندی، کشاورزان خوب بعدی پیدا شدند.
آن زمان کوچهها ناامن نبود
در زمان ما بچهها، واقعاً فرزندان همسایههای همدیگر بودند؛ به گونهای که ما مادران دوستانمان را «مامان» صدا میکردیم. اگر ظهر میشد همانجا ناهارم میخوریم و همه بچهها را به یک چشم نگاه میکردیم و از آنها محافظت میشد. آقای بابایی همسایه ما بود و پلیس بود و در کوچه حضور داشت از همه ما محافظت میکرد.
آن زمان نیریز را کوچک نمیکردند
به یاد ندارم در زمان ما نیریز را کوچک کنند. احمد نیریزی برای ما یک اسطوره بزرگ بود. همیشه میگفتند ما نیریزیها اینیم و آن، اما حالا نقل مجالس آن است که میگویند نیریز هم شد شهر! اینها مهلک و کشنده است، این مسائل که حتماً نباید در کتابهای درسی بیاید. وظیفه معلم است تا داشتههایمان را به بچهها بگوید آن هم در شرایط کاملاً دوستانه و صمیمانه.
خوشحالم این را عنوان کنم که هیچ وقت در هیچ کجا نه ایران و نه حتی در دیگر کشورها این را پنهان نکردهام که نیریزی هستم. برای خارجیها نیریز را روی نقشه نشان میدادم و حتی به حالت تمسخر به آنها میگفتم شما نمیدانید نیریز کجاست و جالبتر آنکه یکی از پسران من که در هند دنیا آمده است، همه جا خود را یک فرد نیریزی معرفی میکند!
ما در زمان تولد او تا آمدیم ایران دوباره به خارج از کشور رفتیم و از مجموع ۴۰ سالی که فرزند آخرم دارد، ۵-۶ سال در ایران بوده است، اما از من بهتر نیریزی صحبت میکند و اصطلاحات نیریزی را کاملاً بلد است و وقتی از او میپرسم اینها را از کجا یاد گرفتی میگوید: از دوستانم یاد گرفتم. وقتی هم میآید حتماً باید به پلنگان سری بزند. کسی که در حال حاضر در کاناداست و آبشار معروفی مثل «نیاگارا» دیده است، ولی میگوید آبشار تارم چیز دیگری است و این یعنی اینکه فرد ریشه دارد.
نی ریز پر از قصه است
این سناریونویس میگوید: وقتی هنرمندان از من درخواست میکنند تا برایشان نمایش یا داستانی بفرستم به آنها میگویم نیریز پُر از قصه است؛ از مادربزرگهای خود بخواهید تا داستانهای اصیل نیریزی را برایتان بگویند و شما آنها را تبدیل به نمایش کنید.
سینمای خانگی
او باز هم به کودکی گذر میکند و میگوید: تقریباً تمام بچهها را به خانه میآوردم. فردی را به روی پشت بام میفرستادم و با آینه نور را به داخل حیاط و توسط فردی دیگر نور را از حیاط به زیرزمین میفرستادیم و من یک ذرهبین داشتم میگذاشتم جلوی این نور و با یک قوطی که داخل آن پر از خار و خاشاک و کاغذ بود انواع تصاویر و صداهای مختلف در میآوردیم. من تا آن لحظه تلویزیون ندیده بودم و برای اینکه این کار هر روز ادامه یابد به نوبت همه کمک میکردند.
هر چند خانواده چندان موافق این کار نبود و تا حمله میکردند که کاسه و کوزههای ما را به هم بریزند من ذرهبین را برمیداشتم و فرار میکردم، چون مابقی وسائل قیمتی نبود و راحت میشد پیدا کرد در واقع شیشه عمر من همان «ذره بین» بود.
به دنبال اتوبوس
آقای فرهمند آن زمان در کنار قند و چای و دیگر اقلام ضروری خانه، روزنامه هم میفروخت و از آنجا که من اشتیاق فراوانی داشتم تا مجله بخوانم و میدانستم که طول میکشد تا اتوبوس از شیراز برسد پشت اتوبوس آقای صبوری و مش مهدی میدویدم و از آنها درخواست میکردم تا روزنامههایی را که از شیراز آورده به بیرون پرتاب کنند و من هم خیلی سریع آن را به آقای فرهمندی میرساندم تا مجله خودم را بدهد.
پس از آن شروع میکردم به ورق زدن مجله. خِست در خواندن داشتم؛ مثلاً داستانهای دنبالهدار را نمیخواندم تا ۳-۴ داستان با هم برسد و بعد مطالعه میکردم.
تحصیل در شیراز و تهران
برای ادامه تحصیل در دوره متوسطه به شیراز رفتیم. قبل از اینکه به دانشگاه بروم معلم شدم و این درحالی بود که اکثر دانشآموزان هم سن و سالهای خودم بودند یکی از آنها در حال حاضر عضو شورای شهر تهران است.
پس از سربازی به تهران رفتم و آنجا هم درس میخواندم و هم درس میدادم، چون به ریاضی، شیمی و فیزیک مسلط بودم.
شرایط مالیام خوب نبود و اگر آخر شبها به اتوبوس نمیرسیدم باید یک ساعت و نیم پیاده تا خانه میآمدم. البته من این مسائل را آن زمان به خانواده نمیگفتم. به سختی ادامه دادم تا اینکه در مدرسه عالی تلویزیون و سینما که در حال حاضر به دانشکده صدا و سیما مشهور است قبول شدم.
همچنین به دلیل فعالیتهای ورزشی از جمله دو میدانی و هندبال برای لیسانس تربیتبدنی هم قبول شدم. این ماجرا مربوط به سال ۱۳۵۴ است.
چاقو سازی نی ریز
یکی از پروژههایی که من کار کردم چاقوسازی نیریز بود که در زمان دانشکده کاملاً عکس از نیریز و چاقوسازیاش گرفتم.
در آن زمان مستندهای فراوانی مثل انجیرستان نیریز، زعفران استهبان، و دریاچه بختگان کار کردم. در مستند بختگان گفتم هزاران پرنده به نیریز میآیند تا در کنار دریاچه بختگان تخمگذاری کنند و حالا افسوس آن زمان را میخورم.
با پایان تحصیلات به شیراز آمدم و از آنجایی که جشنوارهها بیشتر در شیراز برگزار میشد همه دوست داشتند به این شهر بیایند، اما چون رتبه من بهتر بود نهایتاً من پذیرفته شدم و با اینکه کارمند بودم، اما روز اول ورودم به شیراز از صدا و سیما در فرودگاه به استقبال من آمدند. آن زمان اینقدر برای کارمندان خود ارزش قائل میشدند.
اولین کار با یک فیلم سینمایی
«علمدار» اولین فیلم سینمایی اوست؛ او در این باره گفت: اینگونه تعریف شده بود که هر کسی از دانشگاه فارغالتحصیل شد باید سه سال دستیاری کند، اما چون انقلاب شده بود ما هم یاغی بودیم، در زمان دستیاری، اولین فیلم سینمایی را ساختم و جایزه بهترین فیلمبرداری را در جشنواره فیلم فجر برای فیلم «علمدار» دریافت کردم و جالبتر آنکه دیپلم افتخار من جلد بولتن ۲ سال پیش جشنواره فیلم فجر شد.
جایزه این فیلم ساخت مستند در هند به مدت ۱۵ روز بود هر چند ۱۵ روز منجر به شش سال حضور در هندوستان شد. ما در آنجا دفتر ایران را راهاندازی کردیم و من مدیر دفتر نمایندگی هند در دهلینو شدم.
در آنجا مستندها و تئاترهای خوبی نیز کار کردیم.
حتی به خوبی یاد دارم که روزنامهای در هند نوشت ایرانیان تنها در جبهه خوب نمیجنگند بلکه بر روی استیج نیز خوب میجنگند.
در یکی از تئاترها که با موضوع دفاع مقدس بود میزی را در پایین سِن قرار داده بودیم برای ثبتنام در جبهه؛ بازیگر کم و سن و سال از داخل جمعیت میآمد و درخواست میکرد تا به جبهه برود مسئول پذیرش از ثبتنام خودداری نمود و ادامه ماجرا، اما جالبتر آنکه تمام سالن یک صدا فریاد میزدند که او را ببرید به جبهه؛ او خودش میخواهد و، چون میز در پایین سِن قرار داشت هندیها هم برای ثبتنام در جبهه میآمدند و نامنویسی میکردند و ما نام آنها را در یک لیست جداگانه مینوشتیم و به رایزن ایران در هند تحویل میدادیم تا خودشان تصمیم بگیرند. آنها با گریه میآمدند و میخواستند تا ثبتنامشان کنیم؛ و یا در زمانی دیگر در مسجد شیعیان دهلی مشغول فیلمبرداری بودم که ناگهان یکی آمد و گفت: آیا این فیلمها را امام هم میبیند؟ و من به او گفتم: احتمال دارد و او بلافاصله آمد و دست به لنز کشید و به صورتش مالید و در سپس آدمهای دیگری هم آمدند و همین کار را کردند این واقعیتی است که وجود داشت و بنا ندارم شعار بدهم.
تیزر برنامه کودک
اوایل انقلاب بود یک دوربین کوکی شانزده میلیمتری داشتیم که با هر بار شارژ ۳۰ ثانیه تصویر میگرفت، اما مشکلی که وجود داشت فیلم این دوربین را نداشتیم.
در صدا و سیمای فارس در راهرو تاریکی که به اتاق فیلمبردارها ختم میشد همیشه یک جعبه چوبی وجود داشت که روی آن مینشستیم و چای میخوردیم و استراحتی میکردیم، اما هیچ وقت درِ این جعبه را باز نمیکردیم.
پس از انقلاب، یک روز ناخودآگاه این جعبه را باز کردیم دیدیم که پر از ریل و فیلمهای همین دوربین است. ذوق زده آن را برداشتیم و شروع کردیم به فیلمبرداری و فیلمسازی…
در همین رابطه آقای نظرپور که نقاش بسیار حرفهای بود آرم برنامه کودک را طراحی کرد و من آن را فیلمبرداری کردم. وقتی کار را به تهران فرستادیم تأیید شد و فیلمبرداری نهایی آن توسط فرد دیگری انجام شد، اما شروع تیزر معروف «بق... بق... بق» با ما و در شیراز بود.
اولین خبر
از وی در مورد اولین خبری که کار کرده است پرسیدیم و او گفت: بوشهر به تازگی استان شده بود. چون قبل از آن زیر نظر استان فارس بود؛ من باید با اولین استاندار بوشهر مصاحبه میکردم و قرار بود برای سال تحویل این مصاحبه پخش شود.
به خوبی یادم میآید که خانوادهام واکنش نشان دادند و گفتند: چرا در تحویل عید میخواهید به بوشهر بروید؟ من هم با علاقه رفتم مصاحبه را گرفتم.
یکی از جذابیتهای خبر آن است که خودت بنشینی و کاری که انجام دادهای تماشا کنی.
مصاحبه با خلبان عراقی
از وی در خصوص مصاحبهاش با خلبان عراقی پرسیدیم و او گفت: عراق مدعی بود هواپیمای میراژ ساخت فرانسه را پدافند هوایی نمیتواند هدفگیری نماید؛ لذا میتواند هر جایی را بمباران کند.
در اهواز مشغول تمیز کردن دوربین بودم که ناگهان متوجه شدم هواپیمای عراقی توسط تیربارهای ایران هدف قرار گرفته است.
خلبان عراقی با چتر به زیر آمده و دستگیر شده بود و او را به داخل یک کانتینر هدایت کردند و من به عنوان اولین سؤال پرسیدم صدام اعلام کرده شهرها را بمباران نمیکند، اما الان شما بمبهایتان را در اهواز روی سر مردم ریختید و او در پاسخ به سؤال من گفت: صدام فرمانده من است و گفته او درست است.
هر سؤال دیگری نیز از او پرسیدم او تنها در پاسخ میگفت صدام فرمانده من است و هر چیزی گفته درست است.
او به همراه نوارهای مصاحبهای که با او شده بود با هلیکوپتر به شیراز و سپس تهران انتقال دادیم.
اگر فیلمساز نمیشدید
وی در پاسخ به این سؤال که اگر فیلم ساز نمیشدید چه حرفهای را انتخاب میکردید گفت: ورزش را انتخاب میکردم و یا کشتیگیر میشدم یا فوتبالیست.
سینهای طباطبایی
وی چند سال و در شروع سال نو فیلمهایی با عنوان سین هشتم، نهم و دهم تولید میکرد از وی در مورد ادامه آن پرسیدیم و او گفت: سینها چند ویژگی مثبت و مشابه داشت یکی اینکه همیشه یک خانواده در آن وجود داشت و یک قصه مشترکی را دنبال میکردند. همچنین لحظه سال تحویل را در آن گنجانده بودیم. خانواده یا میخواست به تهران برود یا از تهران به شیراز برگردد و یا به پیش اقوام و خویشان عشایرشان بروند و از این دست داستانها.
جالب آنجاست که جایزه بهترین کارگردانی را هم به خاطر ساخت این تله فیلمها دریافت کردم و اگر دقت کنید سریال پایتخت روی همین فیلم ساخته شده است.
مستند نیریز
این مستند در واقع کتاب مصور نیریز است. شامل ۷ قسمت میباشد و در همین جا از همه کسانی که این مصاحبه را میخوانند درخواست دارم اگر اطلاعاتی درباره نیریز دارند به من انتقال دهند تا چیزی از قلم نیفتد.
به عنوان مثال در این مستند آبشار تارم را به تصویر کشیدیم. حتی تصویر یخ زدن آن را داریم که کمتر دیده شده است. خوشحالم که تیم اصلی تولید این مستند بیشتر نیریزی هستند.
من میتوانم ادعا کنم که این مستند جامعترین مستندی است که تاکنون کار شده و برای هیچ شهری اینگونه نبوده و روی آن ادعا دارم.
فاصله تلویزیون از مردم
از طباطبایی در خصوص جدایی تلویزیون از مردم پرسیدم و گفتم اگر شما رئیس صدا و سیما بودید چه میکردید و او گفت: از دیدگاهی با این نظر هم عقیده هستم. اگر تمام مدیران صدا و سیما از تلویزیون انتخاب میشدند این مشکل رخ نمیداد. یکی از دلایلی که این روزها صدا و سیما با آن دست و پنجه نرم میکند بدان دلیل است که مدیران آن تلویزیونی نیستند و تنها، چون زبانش خوب است یا از فلان دانشگاه میباشند به تلویزیون راه پیدا کردهاند.
نی ریز جاده یک طرفه
او نیریز را جاده یک طرفه میخواند و میگوید: صنعت ریز و درشت در نیریز و محصولات کشاورزی سبب شده تا تاجران به فکر بردن از نیریز باشند.
وقتی بحث جادهسازی به میان میآید تنم به لرزه میافتد؛ آنها جاده میسازند و عریض میکنند و میآیند تا چیزی را از شهرمان ببرند و این جادهها همه یک طرفه است و چیزی به شهر نمیآورند تا ماندگار شود بلکه میبرند و میبرند …
مسئولان در شهر ما کمترین فعالیت فرهنگی را دارند، اما انگار صنایع فولاد آمده تا برای ما قفس ایجاد کند.
در این لحظه طباطبایی مکسی میکند و اشک از چشمانش جاری میشود و برای لحظهای نمیتواند صحبت کند.
او ادامه میدهد: وقتی مسئولی به گورخرهای معروف آسیایی میگوید چند تا خر در منطقه وجود دارد انسان از این نگاه گریهاش میگیرد.
همین جاده سبب شده تا ما قربانی ترانزیت مواد مخدر شویم و خدا را شاهد میگیرم که برای شهرم خیلی گریه کردهام.
سرای نافرجام طوبی
در طرح طوبی قرار بود جشنوارههای مختلف فرهنگی به صورت ۴ فصل برگزار شود و هنرمندان در ردههای مختلف کار خود را در معرض نمایش بگذارند، اما تاکنون این طرح با وجود افتتاحیه رسمی به سرانجامی نرسیده است.
طباطبایی در این مورد میگوید: در مراسم افتتاحیه از تمام روحانیون شهر و مسئولان دعوت کردیم تا جایی برای همایش هنرمندان نیریزی شود، اما نمیدانم چه شد و گفتند بودجه نیست.
در ابتدا پیشرفت خوبی داشت؛ با تهران، شیراز، و بسیج هنرمندان مذاکراتی انجام شد و چند سفر به نیریز آمدند. با مسئولان محلی کاملاً صحبت شد و همراهی کردند از جمله روحانیون شهرستان از هر دو طرف. شهردار محترم، رئیس دادگستری و....
اما اختلاف سلیقهها یک به یک وارد شد و این مسئله را تحت شعاع قرار داد ...
وی خطاب به مسئولان شهرستان نیریز گفت: عزت و شرافت مردمان شهرستان نیریز خیلی بالاتر از این اختلافات است. نمیتوان و نباید با بچههای احمد نیریزی اینگونه بازی شود...ای کاش اگر سنگی از این شهر میرفت اندکی از درآمد آن به بخش فرهنگی اختصاص مییافت این حق جوانان نیریزی است.
در پایان لازم است از خداوند بخاطر داشتن همسری دانا، هنرمند و همراه خانم معصومه طغرایی تشکر کنم.
طباطبایی و کارنامه حرفهاش
فعالیتهای اداری و اجرایی:
- مدیر عامل انجمن هنرهای نمایشی ایران
- قائم مقام و مدیریت تولید و بازرگانی شبکه بازار
- راهاندازی و مدیریت کانال تلویزیونی Karbala TV برای پخش از ماهوارههای Nilesat و Arabsat
- ثبت و راهاندازی و مدیریت دفتر حوزۀ خلیج فارس شرکت رسانهای «سروش» در مدیاسیتی دبی
- عضو اصلی کمیته راهبردی شهر رسانهای ایران و طراح و پیشنهاد دهنده این پروژه
- معاون باشگاه فرهنگی- ورزشی ایرانیان در دبی
- مدیر طرح وتأمین برنامههای بینالملل صدا وسیمای جمهوری اسلامی ایران
- معاون گروه تاریخ شبکه اول
- راهاندازی مرکز صدا وسیمای جمهوری اسلامی ایران در یاسوج و معاونت این مرکز رادیویی و تلویزیونی
- مسئول ارسال برنامههای تلویزیونی حج تمتع از طرف صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران در عربستان
- راهاندازی و مدیریت دفتر نمایندگی صدا وسیمای جمهوری اسلامی ایران در هندوستان
- طراحی و راهاندازی گروه کودک صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران مرکز شیراز در سال ۱۳۵۹-۱۳۶۰
فعالیتهای هنری:
الف) تئاتر:
- نویسندگی نمایشنامه و کارگردانی نمایش «ول» و اجرا در شهرهای تهران، اصفهان، یزد، یاسوج و دهدشت و نیریز
- طراحی، نویسندگی و کارگردانی نمایش «ول» و «تبر برسین» در جشنواره فجر
- طراحی، نویسندگی و کارگردانی مشترک نمایش «مادینه دیو» در جشنواره فجر
- تدریس و کارگردانی فیلم و نمایش صحنه و همچنین کارگردانی مشترک تعزیه- نمایش
- تدریس عکاسی و بازیگری از طریق کارگاههای عملی و مجازی
- طراحی و کارگردانی نمایش «سجاده در قاب» با ایمان افشاریان درکشور امارات
- تدریس و کارگردانی فیلم و نمایش و اجرا در هندوستان و پاکستان
- داوری چند جشنواره تئاتر و تلویزیون
- تصویربرداری تلهتئاتر تلویزیونی از جمله «عود برآتش» به کارگردانی مجید افشاریان در شیراز
ب) رادیو و تلویزیون:
فیلمهای متعدد تلویزیونی در شیراز و تهران از جمله ساخت چندین برنامه انیمیشن، عروسکی و زنده برای کودکان در مرکز فارس، چون «مداد پرچمی» و «آفتاب پرست» به کارگردانی آقای ظریف و فیلمبردار و مشاور آرم برنامه کودک شبکه یک به کارگردانی آقای نظرپور که ۱۱ سال پیاپی روزانه از شبکه یک پخش شد.
- بازنویسی فیلمنامه، کارگردانی تلویزیونی و تصویربردای سریال تلویزیونی «اچ ومچ» سال ۱۳۷۱ در شیراز.
- گویندگی رادیو
- فیلمبرداری و تهیه گزارش از حماسههای حضور رزمندگان اسلام در مناطق آبادان، سوسنگرد، مهران و... پوشش تصویری عملیات «بیت المقدس»
- نویسندگی، کارگردانی و تصویربرداری ۳۰ برنامه مستند تلویزیونی از کشور هندوستان
- نویسندگی، کارگردانی و تصویربرداری برنامه «مسلمانان جهان» از کشورهای چین، هند، بنگلادش، پاکستان، سنگال، گینه و مالی در ۱۶ قسمت - فیلمبرداری برنامههای «تجربیات اقتصادی جهان» از کشورهای موزامبیک، زیمباوه و آفریقای جنوبی
- تهیه کنندگی برنامه «کنفرانس زنان جهان» در چین
- مدیریت ساخت برنامههای «قهرمانی»، «افتخار وحدت» و ۵۴ برنامه سفرنامه ویژه رؤسای
کشورهای اسلامی در کنفرانس جهانی اسلام- تهران
- تهیه کنندگی و کارگردانی ۳۰ برنامه «ویژه ماه مبارک رمضان» برای شبکه سه سیما
- ساخت چند مستند تلویزیونی و شرکت در نمایشگاههای فرهنگی منطقه درکشورهای امارات عربی
- تهیه کنندگی، کارگردانی و تصویربرداری فیلمهای کوتاه و کلیپهای مرکز موسیقی از جمله مجموعۀ «شوق زندگی»، «اذان»، «دایره»، «اتوبوس»، «پدر» و انیمیشن «مترسک» و ...
- طراحی، تهیه کنندگی، کارگردانی و تصویربرداری مجموعه کلیپ «پیک آشنا» برای پخش از تمامی شبکهها در امور استانها
- تهیه کنندگی تله قیلمهای «سین هشتم» و «قشلاق آخر»، «روز از نو»، «سین نهم»، «سین دهم» و «محله لب آب» در مرکز فارس به سفارش اموراستانها
- تهیه کنندگی و کارگردانی مجموعه «مسافر آفتاب» در کشورهای مالزی و اندونزی
- تهیه کنندگی و کارگردانی مجموعه تلویزیونی «عدالتخانه»
ج) - دورنمایش
(در فضای مجازی و از طریق پلتفرم گروه هنری مهرگان دبی)
- تدریس، نویسندگی، کارگردانی و تهیه کنندگی مجموعه ۱۴ قطعه دورنمایش بنام «به همین سادگی» با حضور بازیگرانی از تهران، شیراز، نیریز، اوز، لار، طبس، دبی، لندن، منچستر، فرانکفورت، مونتریال، تورنتو و ونکوور.
- کارگردانی دور نمایشهای «سالشب» کار مشترک بازیگران نیریز، دبی و منچستر و «هفت در بهشت» کار مشترک بازیگران نیریز، شیراز، تهران و دبی
کسب جوایز:
- دیپلم افتخار برای نمایش برگزیده صحنه و کسب جایزه بخاطر بهترین نویسندگی و کارگردانی نمایش صحنه برای نمایش «ول» در جشنوارههای استانی، منطقهای و جشنواره سراسری تئاتر فجر در تهران و اعزام گروه نمایش به شهرهای مختلف پاکستان و امارات عربی متحده
- کسب جایزه به خاطر نویسندگی و کارگردانی نمایش صحنه برای نمایش «مادینه دیو» و اجرای اختتامیه در جشنواره نمایشهای سنتی کشور
- کسب جایزه به خاطر نویسندگی و کارگردانی نمایش صحنه برای نمایش «تبر برسین» در
جشنوارههای استانی، منطقهای و اجرای اختتامیه جشنواره سراسری تئاتر فجر در تهران
- کسب دیپلم افتخار برای بهترین فیلمبرداری فیلم سینمایی «علمدار» در جشنوارۀ فیلم فجر
- کسب جایزۀ بهترین فیلم مستند تلویزیونی به خاطر نویسندگی، کارگردانی و تصویر برداری برنامه مستند «مسلمانان چین»
- کسب جایزۀ بهترین سریال تلویزیونی کودک به خاطر کارگردانی و تصویربرداری برنامه «اچ ومچ»
فعالیتهای هنری در «نیریز»
۱- تدریس عکاسی و فیلمبرداری تابستان ۱۳۵۶،
۲- ساخت مستند «شکار» در نیریز به عنوان پایاننامه فیلمسازی در تابستان ۱۳۵۷،
۳- ساخت مستند نیریز برای شبکه فارس در سال ۱۳۵۸،
۴- فیلمبرداری مستند انجیرستان در سال ۱۳۵۸،
۵- فیلمبرداری فیلم سینمایی «خاک» در سال ۱۳۵۸،
۶- برگزاری کلاسها و کارگاههای عکاسی، فیلمسازی و تئاتر در مقاطع مختلف و در سالهای مختلف
۷- ساخت مستند «نی ریز انار دارد» از مجموعه مستند «پیک آشنا» سال ۱۳۹۱
۸- تهیه و کارگردانی برنامه زنده «نخوابین شما» برای شبکه شما با همکاری انجمن عکس و فیلم نیریز در سال ۱۳۹۲
۹- ساخت مستند داستانی «بختگان» از مجموعه مستند «پیک آشنا» سال ۱۳۹۵
۱۰- نویسندگی و کارگردانی نمایش «ول» با بازی هنرمندان نیریزی در سال ۱۳۹۵
۱۱- ساخت سریال «عدالتخانه» برای شبکههای یک و آموزش سیما با حضور هنرمندان نیریز
۱۲- ساخت مستند «پیک دانش» (معلم دونده) از مجموعه مستند «پیک آشنا» سال ۱۳۹۶
۱۳- ساخت مستند «معلم اول» (مرحوم خانم سلیمی) از مجموعه مستند «پیک آشنا» سال ۱۳۹۶
۱۴- نویسندگی و کارگردانی نمایش «تیروکمان» با حضور بازیگران و هنرمندان نیریز
۱۵- حضور فعال هنرمندان و بازیگران نیریز در تله فیلم «محله لب آب» سال ۱۳۹۸
۱۶ - در حال کارگردانی، نویسندگی و تهیه کنندگی مجموعه مستند «شهر من نی ریز» با موضوع فرصتهای سرمایه گذاری در نیریز