یک فنجان شعر
شمعها را روی کیک گذاشتم
و کبریت کشیدم
شاید کسی به هوای نور بیاید
شاید کسی به هوای خاموشی
تنها صدای پای تنهایی میآید
و دردی که برای دیدنش
از گذشته آمده است
درد در سکوت مینشیند
و جای کیک
دست خود را میبرد
من قطره قطره خود را جمع میکنم
و سرخ مینویسم:
نور روسریاش را بسته است
سایهها دور دامنش میچرخند
و سایهای سرش را خم کرده
سرخ مینویسم:
شمع، زن بود و من نمیدانستم
نظر شما