بیبی گفت:
- بچهام بچا مردم، نوهام نوا مردم، کباب و پیتزا و هایداگ و کوفت و زَرمار خو هیچی، نشد یَی دفه بری رضِی خدا، سَرِ پَسین، یی نون گرمی دس بیگیرن بیان تو، بگن شاید ای پیرزن خدازدَم دلوش بکشه!
چیزی نگفتم که گفت:
- دروغ میگم؟
- نه بیبی جون راس میگین.
- الان دری منه مسخره میکنی؟
- نه والا بیبی جان، مسخره چیه؟ میگم که حق دارین.
- همی؟
- چیز دیگهای باید بگم بیبی؟
بیبی از جایش بلند شد...
- مردهشور پَک و پوزُته بزنن، منه بوگو که درم با کی درددل میکنم.
******
درِ هال را که باز کردم بیبی گفت:
- خامه هه؟
- چی بی بی؟
- هی پاکتو که دسُته.
- نه بیبی، خامه کجا بود؟
- شیرینی تره؟
- نه بیبی.
- خشکه؟
- چی بیبی؟
- شیرینیو، میگم شیرینیش خشکه؟
- نه بیبی جون، شیرینی نیس اصلاً که.
- لَواس عروسه؟
- نه بیبی جون، لباس عروس کجا بود آخه؟ اونم تو جعبهی به این کوچیکی.
- وووووی الو بیگیری دختر، خو میگی چیچیه یا نه؟!
جعبه را گذاشتم روی زمین.
- پیتزاس بیبی، گفتم بعد از چن وخت شما هوس پیتزا کردین، یه پیتزا دو نفره بگیرم با هم بخوریم.
بیبی چپ چپ نگاهم کرد.
- خودُت ماخاسی، منَتُشه دیه سرِ من نذا والا.
نشست و جعبه را گذاشت جلویش.
- حالا پیتزا چی چی هه؟
- گوشت و قارچ گرفتم بیبی.
در جعبه را برداشت.
- چن؟
- حالا هر چی بیبی...
- خو میگم چن دختر؟
- صد وشص تومن بیبی.
در جعبه را گذاشت رویش...
- ووووی الو بیگیری دختر به حق پنج تن، الهی ناله بزنی، چیطو همتُت شد صد و شص تومن بیدی یَی پیتزایی بُسونی؟
- بیبی جان ایرادی نداره، از پول خودم گرفتم. گفتم میخوریم با هم دیگه...
- اَی گوله بخوری، اَی زَرمار بخوری، هی رِ میدادی گوشت بری چن دفهام میشد. پوشو، پوشو حالام تا نخوردیمُش برو پس بده، هی رِ بده گوشت.
- ینی چی بیبی؟ من بخاطر شما اینو گرفتم. بعدشم الان این پیتزا رو هرکاری کنم پس نمیگیره که دیگه...
نگاهم کرد.
- راس راسی پس نیسونه؟
- نه بیبی جون...
- ینی تو به خاطر من اینه اِسدی؟
- بله بیبی جون، دروغم چیه آخه؟
بلند شد و چادرش را انداخت روی سرش...
- نیگا ننه، راسُشه بِخی من با تو ای پیتزائو اَ جونُم نیشینه، میرم نپه با مش موسی میخورم و میام!