دخیل بسته دوباره به میله های قفس
پرندهای که همیشه سکوت کرده و بس
دخیل بسته که موجود دیگری باشد
نه آدمی! نه پری! نه... عقاب ! یا کرکس!
پرنده ای که همیشه تمام رؤیایش
پریدن است و پریدن... پریدن است و سپس؛
از این زمین ببرد! از هوای آلودهش
فقط نفس بکشد! هی نفس... نفس... و ن ف س
چه سرنوشت غریبی پرنده بودن داشت!
پرنده و نپریدن؟!خوشا به حال......[مگس]
نشست رو به تما شای...آسمان! خورشید!
چه آرزوی محا لی! ....امیدهای... عبث!
..........................................
.........................................
*
خدا گشود قفس را... پرنده پر پر زد
پری/ ن/داشت و پر....وا ..........
پرنده ماند و قفس
نظر شما