تعداد بازدید: ۲۳۸
کد خبر: ۱۴۰۸۱
تاریخ انتشار: ۲۶ تير ۱۴۰۱ - ۰۶:۵۲ - 2022 17 July
داستان دنباله‌دار شاهزاده کوچولو
نویسنده : نوشته: آنتوان دوسنت اگزوپری / ترجمه: محمد قاضی / بخش نوزدهم

تا اینجا خواندیم که هواپیمای یک خلبان در صحرایی دورافتاده خراب می‌شود. او در یکی از روزها ناگهان یک موجود عجیب را می‌بیند و بعداً می‌فهمد که این شاهزاده کوچولو از سیاره‌ای دیگر به زمین آمده است. او روزها با شاهزاده کوچولو گفتگو می‌کند و چیزهای عجیبی از او یاد می‌گیرد. آخر سر شاهزاده را در حال گفتگو با یک مار خطرناک می‌بیند. بعد شاهزاده حرفهای عجیبی می‌زند و از نیش مار سخن می‌گوید و این که شاهزاده کوچولو در خطر گزش با نیش مار است. حالا خلبان می‌ترسد؛ نه از مار که از جدایی ...

*****
آن شب من ندیدم که او راه بیفتد. بیصدا در رفته بود. وقتی توانستم به او برسم، با تصمیم و با قدمهای سریع راه می‌رفت. به من فقط گفت:
- آه، تو هم که آمدی!

و دست مرا در دست گرفت، ولی باز ناراحت شد.

- بد کردی آمدی. ناراحت خواهی شد. من به ظاهر خواهم مرد ولی این راست نیست...
من ساکت بودم.

- می‌فهمی! آنجا خیلی دور است. من نمی‌توانم این جسم را با خود به آنجا بکشم. خیلی سنگین است.
من ساکت بودم.

- ولی این جسم مانند قشر کهنه‌ای خواهد بود که به دورش بیندازند. قشر كهنه که غصه ندارد.
من ساکت بودم

او کمی دلسرد شد ولی باز تقلایی کرد تا مرا قانع کند:

- این خوب خواهد شد، می‌دانی....؟ من هم به ستاره‌ها نگاه خواهم کرد. همه ستاره‌ها برای من چاه خواهند شد با یک چرخ زنگ زده، و همه ستاره‌ها برای من آب خواهند ریخت که بنوشم...
من ساکت بودم.

- وای که چقدر جالب خواهد بود! تو پانصد میلیون زنگوله خواهی داشت و من پانصد میلیون چشمه...
و او نیز ساکت شد، چون گریه می‌کرد.

- همانجا است. بگذار یک قدم دیگر تنها بروم.

و نشست، چون می‌ترسید.
باز گفت:

- گوش کن... گل من... آخر من مسئولش هستم. چقدر ضعیف است! چقدر هم ساده دل است! به جز چهار خار بی مصرف هیچ وسیله‌ای برای دفاع خود در برابر دنیا ندارد...
من نشستم، چون دیگر نمی‌توانستم سر پا بند شوم.
او گفت:

- اینه ها ... دیگر تمام شد...
باز لحظه‌ای تردید کرد و سپس از جا بلند شد. یک قدم دیگر برداشت، ولی من نمی‌توانستم تکان بخورم.

به جز یک برق زردرنگ که نزدیک قوزک پایش درخشید، اتفاقی نیفتاد. او لحظه‌ای بی‌حرکت ماند. داد نزد. آهسته مثل درختی که ببرندش، بر زمین افتاد. و چون زمین شنی بود، از افتادنش هم صدایی برنخاست.
 ادامه دارد

نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها