یک فنجان شعر
از شراب عشق سَرمَستَم هنوز
پیرم اما، عاشقَت هستم هنوز
از همان روزی که بَستَم باتو عهد
عهد و پیمان با تو نشکستم هنوز
سالها بگذشت و آن جامِ شراب
بعد عمری مانده در دستم هنوز
زان می عشقی که نوشاندی به من
سالها از طعم آن مَستَم هنوز
با همه تغییر در حُسن و جمال
جُز به عشقَت دل نپیوستم هنوز
گرچه طی شد فصل عشق و عاشقی
باز گویم بَرتو دل بَستَم هنوز
درخزانِ عمر اینک ای رها
ساکن این عالَمِ پَستَم هنوز
تا نفس در سینه دارم، ای نگار
با تو هم پیمان و همدَستَم هنوز
نظر شما