ادبیات کهن
- نقلست که وقتی او را دیدند پارهٔ آتش بر کف نهاده میدوید گفتند: تاکجا؟ گفت: میدوم تا آتش در کعبه زنم تا خلق با خدای کعبه پردازند.
- باری دیگرش بخواب دیدند پرسیدند: ... بازار آخرت چگونه یافتی؟ گفت: بازاریست که رونق ندارد درین بازار مگر جگرهای سوخته و دلهای شکسته و باقی همه هیچ نیست که اینها سوخته را مرهم مینهند و شکسته را باز میبندند و بهیچ التفات نمیکنند، رحمةالله علیه.
- باردیگر به خواب دیدند گفتند: خدای با تو چه کرد؟ گفت: مرا مطالبت نکرد به برهان بر دعویها که کردم مگر به یک چیز که روزی گفتم هیچ زیانکاری و حسرت بزرگتر از آن نیست که از بهشت بازمانی و به دوزخ فرو شوی. گفت: حق تعالی گفت: چه حسرت و زیانکاری بزرگتر از آن که از دیدار من بازگردند و محجوب مانند.
نظر شما