تعداد بازدید: ۲۹۷۲
کد خبر: ۱۳۳۰
تاریخ انتشار: ۱۸ بهمن ۱۳۹۵ - ۲۳:۰۸ - 2017 06 February
زبونم لال، زبونم لال

برای پرداخت قسط به یکی از بانک‌ها رفتم! بانک زیبایی بود که با انواع و اقسام لامپهای کم‌مصرف و پرمصرف نورافشانی شده بود! گویی به خانه خورشید مهمان شده بودم! در حالی که هوای بیرون بشدت سرد و بارانی بود اما هوای داخل بانک به لطف بخاری‌های چند منظوره بهاری بود! خیلی شلوغ نبود! یکی از آقایان کارمند بانک نگاهی به من انداخت و در حالی که سعی می‌کرد لبخندی زورکی بر لبهایش بنشاند خطاب به من گفت: بیرون هوا سرده؟! بارون هم میاد؟!


من که به دلیل نداشتن وسیله نقلیه چهارچرخ به شدت سردم شده بود و کم کم داشت انگشتهای دستم می‌افتاد به طعنه گفتم: نه، بیرون تابستان است و ملت دارند از شدت گرما آب بازی می‌کنند!!!


چند نفری که آنجا ایستاده بودند خندیدند! یکی از خانمهای مشتری با حالتی گله‌مند گفت: لابد فکر    می‌کنید همه‌جا مثل محل کار خودتان گرم و نرم است! داره سوز میاد کاکا! کجای کاری؟!


اما کارمند مربوطه کم نیاورد و در حالی که پشت چشم نازک می‌کرد در ادامه گفت: ما که نه تابستانش را متوجه می‌شویم و نه زمستانش را! نه بارانش را می‌بینیم و نه آفتابش را! بعد با حالتی گله‌مند از وضعیت خودش ادامه داد: شده‌ایم زندانی! از هیچی خبر نداریم! نه زمستان می‌بینیم و نه تابستان! بعد در حالی که با دستهای مردانه و ضخیمش سیبیل‌هاش را مرتب می‌کرد گفت: شده‌ایم مثل دختر نارنج و ترنج که از آفتاب و از سایه می‌رنجید!!!


من!!!


کارمند بانک!!!


سیبیل!!!


دختر نارنج و ترنج!!!


نیش تا بناگوش باز شده‌ام، حال کارمند مربوطه را گرفت و به بهانه‌ای کار من را به کارمند بغل دستی‌اش پاس داد و نمی‌دانم چه وردی در گوشش خواند که نزدیک به نیم ساعت من را معطل کردند و به من یادآور شدند: لعنت به نیشی که بی‌موقع باز شود!!


ناگهان پیرمردی با یک چک چهار میلیون تومانی وارد بانک شد و اصرار کرد پول نقد بگیرد! هر چه پرسنل اصرار کردند پدرجان خطرناک است! گوش نداد!


کارمند بانک برای توجیه آن پیرمرد از خطرات حمل پول نقد به او گفت: پدر جان! چند روز قبل یکی از مشتری‌ها پنج میلیون پول نقد گرفت و متأسفانه یک موتورسوار پول را  از او  زد! آگاهی هم با بازبینی فیلم‌های داخل و بیرون بانک تا شعاع چند متری، هر کس را که به او نگاه کرده بود یا نزدیک شده بود برای سؤال و جواب با خود به کلانتری برد! پدر جان! به خودت رحم نمی‌کنی لااقل به مشتری‌های اطرافت رحم کن که اگر برای پولت اتفاقی بیفتد تا چند روز گیر سؤال و جواب هستند!


این را که گفت من و همه مشتری‌ها قبل از اینکه پیرمرد پولش را بگیرد، بسرعت برق باجه بانک را ترک کردیم و کارمان را به یک روز دیگر موکول نمودیم و دختران نارنج و ترنج را تنها گذاشتیم!!!


قربانتان غریب آشنا

غیر قابل انتشار: ۰
انتشار یافته: ۲
محمد
Iran, Islamic Republic of
۱۲:۰۸ - ۱۳۹۵/۱۱/۱۹
1
0
خیلی خوب بود احسنت..
مهدی
Iran, Islamic Republic of
۰۱:۰۱ - ۱۳۹۵/۱۱/۲۴
0
0
اصلا جالب نبود
نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها