امیرکبیر از کوتاهی شاه در خبرگیری از اوضاع شهر و امور ولایتی ابراز نارضایتی کرده و از اینکه شاه در امور کشورداری تنها به اطلاعات امیرکبیر و دیگران بسنده میکند و خودش شخصاً وارد عمل نمیشود گلهمند است.
وی معتقد است شاه باید در اموری چون اعزام قشون و قورخانه به استرآباد، رفتار سرکردگان افواج، وضعیت قشون و ... شخصاً وارد عمل شده و تصمیمگیری کند.
در این نامه آمده است:
قربان خاکپای مبارکت شوم، دستخط همایون زیارت شد. اولاً استفسار حال این غلام را کرده بودید؛ بد نیست. به حکم این غلام، موسی کلکه و ملا محمد هر دو هستند. ثانیاً در باب سان سواره نانکلی مقرر فرموده بودید که در میدان نمیشود، بیرون بروید. اگر آجودان باشی عرض کرد یا خود اختیار فرمودهاید، امر با قبله عالم است. ولکن با این طفرهها و امروز و فردا کردن و از کار گریختن در ایران به این هرزگی، حکماً نمیتوان سلطنت کرد. گیرم من ناخوش و مُردم، فدای خاکپای همایون! شما باید سلطنت بکنید یا نه؟ اگر شما باید سلطنت بکنید، بسم الله! چرا طفره میزنید؟ موافق قاعده کل عالم، پادشاهان سابق چنان نبوده که همگی در سن سی ساله و چهل ساله بر تخت نشسته باشند؛ در ده سالگی نشستند و سی و چهل سال در کمال پاکیزگی پادشاهی کردند. هر روز از حال شهر چرا خبردار نمیشوید که چه واقع میشود و بعد از استحضار چه حکم میفرمایید. از در خانه و مردم و اوضاع ولایات چه خبر میشوید و چه حکم میفرمایید؟ قورخانه و توپی که بایست به استرآباد برود، رفت یا نه؟ این همه قشون که در این شهر است، از خوب و بد و سرکرده های آنها چه وقت خواستند و از حال فوج دایم خبردار شدید؟ و همچنین بنده ناخوشم و گیرم هیچ خوب نشدم. شما نباید دست از کار خود بردارید یا دایم محتاج به وجود یک بندهای باشید. اگر چه جسارت است، اما ناچار عرض کردم. باقی الامر همایون.