بیبی همانطور که با گوشیاش ور میرفت گفت:
- مردهشور هو پَک و پوزُشه بزننه!
- کیو میگی بیبی؟
- کی؟ عمِی من! سوری رِ میگم نه!
- چرا بیبی جون؟ چی شده باز؟
- چیطو شده؟ دیه ماخاسی چیطو بشه؟ ماخاسی بییِی بینی هی حالا داشت تو ای گروهو چیکار میکرد.
- چیکار میکرد مگه بیبی؟
- چی کار میکرد؟ رفته دماغُشه عمل کرده عین ندیدبدیدا پنجا تا عکس گذوشته تو ای گروهو. یکی نیس بگه تو با عمل، بی عمل، هو ملویی که بودی هسی. من نیفمم اَ چیچیش مینازه ای سوریو؟
- ول کن بیبی حالا. هر کاری کرده، شما حالا چرا جوش میزنی؟
- جوش نزنم؟ جوش ندره دختر؟ یکی مث ای سوری که تا دیروز تو کپِی هندونه اُو میخورد، دس چپ و راسُشه قاطی میکرد، حالا بخوا بری من ایطو قیافه بیگیره. یکی نیس برش بگه ضیفه خوبه پدرشوورت مُرد دو تا قواری زمین اَ شما رسید که بِخی ایطو کلاس بذری!
- ای بابا، حالا مگه چی گفته بیبی بنده خدا؟ چیز خاصی نگفته که. چار تا عکس گذوشته تو گروه دیگه...
- بیخود کرده گذوشته؛ بعدُشم میه حالا فقط هی عکسِی خودوشه. عکسِی عروسی دخترُشم گذوشته. دخترُشم صد پله اَ خودوش بدتر. انگا اَ دماغ فیل افتیده، نیدونی خو دخترُش دیه چقد مسقره شدود، عروس خو نبود انگار شدود دلغَکا... ینی میفَمی بیشتر همه اَ چیچی سوزُم گرفته گلاب؟ اَ ای که تو ای کوچو، تو عالم همسَیَه گری ما رِ بری عروسی دخترُش دَوَت نکردود...
کمی ساکت شد و دوباره گفت...
- حالا نگفته خو ماخام نگه. انگا دختر شاه پریون بوده. صب توام عاروس میشی به امید خدا تلافیشه در مییَرم...
نگاهی به سر تا پای من کرد...
- حالا یَی چیام بگم؟ منم یَی چییِی میگمه، حالا کو تا عاروسی تو! کی میا تورِ میسونه!
بیبی همانطور بیرودربایستی داشت حرف میزد که در را زدند... رفتم پشت در. سوری خانم بود. سلامم را بیجواب گذاشت و بیهیچ حرفی آمد تو. در چهارچوب در ایستاد. دستش را زد به کمرش و خیره خیره بیبی را نگاه کرد. بیبی گوشیاش را زمین گذاشت و از جایش بلند شد...
-ووووی سوری تویی؟ کجا بودی؟ چه عجب؟ بری چه دمِ در ویسیدی حالا؟ بیا تو بَخدا، بیا تو اینجو بده.
سوری همانطور که بیبی را نگاه میکرد گفت:
- من مث ملواَم بیبی؟ اَ وختی دماغُمه عمل کردن بیشتر مث میمونا شدم؟ تا دیروز تو کپِی هنودونه اَُو میخوردم؟ خجلت نیکشی با ای گیس سفیدُت میشینی پشت سر بقیه حرف میزنی؟ دلُم نخواسه بری عروسی دخترُم دعوتُت نکردم، حرفیه؟ میه تو که تولد میگیری فقط مش موسی رِ میگی بقیه حرفی میزنن؟
بیبی دهان واماندهاش را جمع و جور کرد و به سختی آب دهانش را قورت داد که سوری رو به من گفت:
- مینین اَگوشی سر در نییَره، برش گوشی نسونین، میه مجبورین خو؟
سوری که بیخداحافظی رفت گوشی بیبی را برداشتم...
اوه اوه، بیبی با ویس همه حرفهایمان را فرستاده بود توی گروه و نه تنها سوری، بلکه اکثر گروه حرفهای بیبی را شنیده بودند!
گلابتون