یَک وقت فکر نکونید منظورم از این نام، وُلسوالی هرات است؛ نه. ولسوالی هِرت را گفتَه مَیکونم. جایی که انگار در آن هر کی هر کی است و هر کسی هر کاری دلش بَخواهد انجام مَیدهد.
یَک اربابی داشتم که برایش کندَهکاری مَیکردم. بندَه خدا خَیلی ناراحت بود و گفتَه مَیکرد: زمانی که داشتیم بچَهدار مَیشدیم، شغلم طَوری بود که یَکی دو سال بَ وُلوسالی دیگری مونتقل شده بودم؛ برای همین کد ملی پسرم مال آنجا است. حالا در کارخانَه فولاد به پسرم گفتَه مَیکونند بومی اینجا نیستی و تو را بَ کار نَمیگیریم.
گفتَه کردم: خب بَ سراغ ارباب فولاد روان شو و برایش ثابت بَکون پسرت نَیریزی است.
گفتَه کرد: اَی بابا، کوجای کار هستی؟
از ته چاه گفتَه کردم: تازه سه میتر شده؛ فِکِر کونم یَکی دو روز دیگر کار داریم.
بَگفت: نه، چاه را گفتَه نَمیکونم. منظورم این است که چَقدر سادهای. این کارخانَه وُلسوالی هِرت است که هر کسی هر کاری دلش بَخواهد مَیکوند. همین امتحان استخدامیشان؛ اول گفتَه کردند شرط سنی دارد و رشته درسی مورتبط مَیخواهد، اما آخر سر یواشکی شروطش را برداشتند تا آنهایی را که مَیخواهند، سر کار بَبَرند. غَیر از آن، دو سه برابر آن کسانی را که بَ روش امتحان بَگرفتهاند، خودَشان بَ کار مَیگیرند.
گفتَه مَیکونی نه، مَیگویم؛ برای امتحان استخدامی اول 200 نفر مَیخواستند، اما حالا بیشتر از 600 نفر آنجا مشغول بَ کارند که نَمیدانم از کوجا و چَگونه آمدهاند؟!
دست از کندَهکاری کَشیدم و بَگفتم: خداوکیلی اگر پسرت را قبول بَکردند، من را هم در صندوق عقب موتِرت قایم بَکون تا بَ آنجا روان شوم و کندَهکاری چاههایَشان را بَکونم.
فِکِر کونم این طَوری که پیش مَیرود، چاه توالت زیادی نیاز داشتَه باشند...
نجیب