عید پاکی و بندگی شاد باد
بگذشت مه روزه، عید آمد و عید آمد
بگذشت شب هجران، معشوق پدید آمد
آن صبح، چو صادق شد عذرای تو وامق شد
معشوق تو عاشق شد، شیخ تو مرید آمد
شد جنگ و نظر آمد، شد زهر و شکر آمد
شد سنگ و گهر آمد، شد قفل و کلید آمد
جان از تن آلوده، هم پاک به پاکی رفت
هر چند چو خورشیدی، بر پاک و پلید آمد
از لذت جام تو، دل ماند به دام تو
جان نیز چو واقف شد، او نیز دوید آمد
بس توبه شایسته، بر سنگ تو بشکسته
بس زاهد و بس عابد، کو خرقه درید آمد
باغ از دی نامحرم، سه ماه نمیزد دم
بر بوی بهار تو، از غیب دمید آمد
مولانا / دیوان شمس / غزلیات
نظر شما