میان همهمهها منتظر، ولی ناگاه
سکوت میکنم و شعر میرسد از راه
- صدای بوق و خیابان- ببند پنجره را
چرا همیشه غزل میشود سکوتم، آه؟!
و شعر پس زده لبخندهام را، چونان
که آب، کشتی پوسیده را به بندرگاه
چقدر خستهام از روزهای دربهدری
قسم به این شب زخمیِ بیستاره و ماه!
قسم به موی سپیدم که خستهام خسته
از این هجوم غمانگیز شعرهای سیاه
در این سکوت درندشت کو صدای کسی
کدام همدم دردی؟ کدام خاطرخواه؟
به غیر عشق، قراری نداشتیم هرگز
آهای قلب شکسته رفیق نیمهی راه!
نظر شما