تعداد بازدید: ۳۰۳
کد خبر: ۱۲۱۱۱
تاریخ انتشار: ۱۶ بهمن ۱۴۰۰ - ۱۳:۰۸ - 2022 05 February
شهر هرت
زبونُم لال، زبونُم لال
یک روز بارانی به دیدن مادربزرگ رفتم! تمام کوچه و خیابان را آب گرفته بود و هر جا چاله و گودالی می‌دیدی پر از آب بود! 

خانه مادربزرگ در یکی از محله‌های قدیمی و خشت و گلی است!

نزدیک خانه‌اشان از سالها قبل گودال بزرگی وجود دارد که مثل تمام گودالهای شهر، شیب تمام کوچه‌ها به سمت آن است؛ به گونه‌ای که در روزهای بارندگی شدید، گودال پر از آب می‌شود و فوق‌العاده خطرناک است!

چند دقیقه‌ای کنار مادربزرگ نشسته بودم که ناگهان صدای هیاهوی  همسایه‌ها و مردم در کوچه بلند شد!

سریع خودم را به کوچه رساندم!

پیرمردی داخل گودال بزرگ آب افتاده بود و هیچ‌کس نمی‌توانست او را نجات دهد! البته آب تا کمر پیرمرد بیشتر نبود ولی  پاهایش در گل و لای کف گودال گیر کرده بود و به دلیل لیز شدن دیواره‌ها نمی‌توانست بیرون بیاید!

مردم جمع شده بودند اما کسی نمی‌دانست چگونه باید به پیرمرد بیچاره کمک کند!

نکته عجیب این که هر چه ملت فریاد می‌زدند دستت را بده تا تو را بالا بکشیم توجه نمی‌کرد و سعی داشت خودش بیرون بیاید!

ابتدا فکر کردم گوشهای پیرمرد سنگین است؛  اما بیشتر که توجه کردم متوجه شدم اینگونه نیست و صداها را خوب می‌شنود!

گفتم شاید ترسیده و به همین دلیل سردرگم است اما آثاری از ترس هم در او مشاهده نمی‌شد!
هر چه فریاد می‌زدیم دستت را بده ... دستت را بده، محل نمی‌گذاشت!!!

پیرمرد در گودال پر از آب و زیر باران خیسِ خیس شده بود!

در همین حین مادربزرگ را دیدم که داخل جمعیت بود و آرام به ماجرا نگاه  می‌کرد می‌خندید.

پیش او رفتم و گفتم: مادر بزرگ!  چرا می‌خندی؟

گفت: این مشت‌عباس است! تا صبح قیامت هم نمی‌توانید او را نجات دهید!

گفتم: چرا؟! اینجوری که هلاک می‌شود!

مادر بزرگ قاه‌قاه خندید و گفت: این پیرمرد شهره است به خساست و خودخواهی! از ابتدای عمرش تا کنون عادت به شنیدن کلمه «بده» نکرده! تنها علاقه‌اش شنیدن کلمه «بگیر» است!

حالا برو کنار گودال و به جای اینکه بگویی دستت را بده؛ بگو مشت‌عباس دستم را بگیر!!!

همان کار را کردم و نتیجه داد و دستم را گرفت و از گودال نجات پیدا کرد!

قربانتان غریب آشنا
نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها