بنا گذاشته بودم که بعدِ آمدنت
دوباره موی خودم را رها کنم در باد
کنار روسری ام یک شکوفه بگذارم
شکوفه رنگ لباست و هر چه بادا باد
بنا گذاشته بودم به وقت دلتنگی
شکوه خاطرههای زنی شود آزاد؛
که دل سپرده به لبخندِ آخرِ مردی
میانِ بارشِ باروت.... بارشِ فریاد
*
غیور مردِ غزلهایِ شط خون و نبرد
شکوهِ سنگر و جنگ... آه.... خانه ات آباد
خروشِ جاری اروند _ غرشِ کارون
میانِ پرتوِ خورشیدِ خسته ی مرداد
یلِ اصیلِ پر آوازه ی جنوبی ها
دمیده روحِ شهادت به پیکرِ داماد
و شهرِ پر شده از یا کریم های غریب
به وقت بارشِ بارانِ هشتمِ خرداد
که تکه تکه تو را روی دست آوردند
طنینِ جاریِ ممتد، سکوتِ هر فریاد
*
دوباره موقع حی علی الصلاة رسید؛
عروسِ خانه ی تو عاشقانه ای سرداد
نشست بر لبِ سجاده ات غزل می خواند
میان این همه آشوب، این همه بیداد
*
آهای مرد قبیله، طلوعِ سرخِ وطن
دوباره چشم غزلها به عکس ِتو افتاد
*
زنی کنار چفیه.... زنی کنار تفنگ
که امتداد نگاهش به نا کجا آباد
نظر شما