زبونُم لال، زبونُم لال
مادر بزرگم الان با هفتاد سال سن در خانه بزرگ و قدیمی که از پدربزرگ خدابیامرزم به جا مانده زندگی میکند! خانهای با حوض آبی پر از ماهی که سر تا سر حیاط را اشغال کرده. فواره کوچک وسط این حوض بزرگ و درختان بزرگ و زیبای نارنج و باغچههای پر از گل و سبزی، طراوتی ویژه به خانه میدهد! مادربزرگ در ظاهر آنجا تنهایی زندگی میکند و 9 فرزندش از دختر و پسر همگی برای خودشان خانه و زندگی مستقل دارند!
او هر صبح وقت نماز از خواب بیدار میشود و سر حوض وضو میگیرد و بعد از نماز از همان ابتدای صبح درِ خانه را باز میگذارد!
او همیشه کیسه بزرگ پر از دارویش را کنار دستش دارد و چند ساعتی یک بار با یک لیوان آب خنک داروهایش را مصرف میکند!
از همسایه و آشنا تا فرزندان و نوهها و نتیجهها، هیچ کس نمیگذارد مادربزرگ دست به سیاه و سفید بزند و از جاروی جلوی در و حیاط و داخل منزل تا خرید و پخت و پز و شستن ظرفها همه توسط دیگران انجام میشود!
مادربزرگ همیشه عادت دارد قوطی و برچسبهای اضافی داروها را جدا کند و دور بریزد و همه را یکجا در یک قوطی بریزد! دیگر خودش از شکل و رنگ قرصها میداند کدام را باید چه موقع بخورد!
مادر بزرگ داروهایش را خودش تهیه میکند و من تا به حال ندیدهام زحمت داروخانه و دکتر رفتنش را به کسی بدهد و این تنها زحمتی است که ماهی یک بار خودش انجام میدهد!
بقیه روزها وقتش را روی تخت کنار حوض زیر سایه درختان و یا روی مبل بزرگ و نرم و راحت داخل ساختمان جلوی تلویزیون میگذراند و گاهی هم کنار همسایهها جلوی در کوچه مینشیند!
یک روز که به دیدنش رفتم کیسه داروهایش را تکانی داد و گفت: داروهایم تمام شده! من که میدانستم مادربزرگ دلش نمیخواهد کسی داروهایش را تهیه کند هیچ تعارفی نکردم!
چند دقیقهای نگذشته بود که مادربزرگ از من خواهش کرد تا میرود حمام و بر میگردد آنجا بمانم؛ شاید کسی بیاید و نگران شود؛ من هم قبول کردم!
مادربزرگ در حمام بود که تلفن خانه زنگ زد! از داروخانه بود و گفت همه سفارش مادربزرگ را برای تا دو ماه آینده آماده کردهایم! تشکر کردم و گوشی را گذاشتم!
با خودم گفتم تا مادر بزرگ داخل حمام است بروم و داروها را بگیرم و خودم هم مبلغش را بپردازم تا مادر بزرگ خوشحال شود. در اصل میخواستم سورپرایزش کنم!
به داروخانه رسیدم. نسخه پیچ داروخانه بسته بزرگی روی گیشه گذاشت! کارت بانکیام را بیرون آوردم و مبلغ را پرسیدم! لبخندی زد و گفت: خدا را شکر یکی دو ماه اخیر قیمتها ثابت مانده و گران نشده؛ مثل همیشه میشود سه میلیون و هشتصد هزار تومان!
با تعجب پرسیدم: چرا اینقدر گران؟!
گفت: سفارش بیبی در ایران تولید نمیشود و اگر بشود کیفیت خارجی را ندارد! دلم برای مادر بزرگم سوخت! با خودم گفتم خدا میداند طفلکی چه مشکلات جسمی و لاعلاجی دارد که دارویش اینقدر کمیاب است و در داخل پیدا نمی شود!
از صبوری مادربزرگم به خاطر تحمل دردها و رنجهایش غمگین شدم و گریهام گرفت! کارت را کشیدم و به خانه مادربزرگ برگشتم! بیبی هنوز از حمام بیرون نیامده بود! بسته بزرگ داروهایش را که باز کردم از تعجب شاخم درآمد!
چندین بسته زینگپلاس و hir-vit برای رشد مو و سلامتی ناخن و طراوت پوست!!! چند بسته آهن و فولیک اسید خارجی!!! بالای 20 قوطی قرص ویتامین سی جوشان 1000!!! بالای 30 قوطی قرص مولتی ویتامین جوشان!!!
انواع مکملهای غذایی از خانواده E و B و A و اُمگا و کلسیم! پماد رفع کبودی و پف دور چشم برای شب و روز جدا جدا!
کرم ضد چروک صورت برای شب و روز جدا جدا! انواع تونیک و شامپوهای پر پشت کننده و تقویت کنندههای مو!!!
چند بسته قرص مخمر جو برای مصرف بعد از هر وعده غذا!
خوب که فکر کردم متوجه شدم ساختمان دو طبقه پزشکی که مادر بزرگ به آنجا مراجعه میکرد همکفش متخصص داخلی بود، ولی فوقانی اش کلینیک پوست و مو و زیبایی بود!!!
دفترچه پزشکی بیمه مادر بزرگ را از گوشه طاقچه برداشتم. یک برگش هم جدا نشده بود؛ ولی تا دلتان بخواهد کارتهای کلینیکهای مختلف پوست و مو و ماساژ و ایروبیک از وسط آن به زمین ریخت!
کیسه داروی مادر بزرگم که از طریق آن همه را از سر دلسوزی به کار و فعالیت وا میداشت در اصل کیسه داروهای زیبایی بود!
قبل از اینکه مادربزرگ سر برسد، بسته داروها را جوری بستم که معلوم نشود باز شده و آن را در گوشهای گذاشتم و این راز را سر به مهر نگه داشتم و به هیچکس چیزی نگفتم!
اما سه میلیون و هشتصد هزار تومانم رفت که رفت و هنوز هم دارد میرود به امان خدا!
قربانتان غریب آشنا
نظر شما