در شماره 350 هفتهنامه به رویداد اشغال ایران توسط ارتش متفقین در جنگ جهانی اول در شهریور 1320 خورشیدی و تبعید رضاه شاه پرداختیم؛ اما مطلب ناتمام ماند.
اینک ادامه ماجرا :
رضا شاه صبح 25 شهریور استعفای خود را امضاء میکند و به محمدعلی فروغی نخستوزیر میدهد و راهی اصفهان میشود. مجلس استعفای او را میپذیرد و فرزندش محمدرضا شاه را به پادشاهی میرساند. با رفتن رضاشاه سخنرانی علیه او در مجلس و مطبوعات شروع میشود. رادیو B.B.C مرتباً علیه او افشاگری میکند. رضاشاه از طریق رادیو اخبار را دنبال میکرد و مداوم مجلسیان را مذمت میکرد و میگفت من آنها را به نمایندگی رساندم حالا چه سخنانی علیه من میگویند.
فروغی به سرعت در هیئت وزیران دو مصوبه گذراند: 1- انتقال اموال منقول و غیرمنقول رضاشاه به ملت 2- عفو و آزادی زندانیان سیاسی.
برای اجرای مصوبه اول به وکالتنامه رسمی رضاشاه نیاز بود لذا فروغی دکتر محمد سجادی که وزیر راه و در عین حال حقوقدان بود و قدرت رایزنی با رضاشاه را داشت به همراه قوامالملک شیرازی که پدر شوهر اشرف پهلوی بود به اصفهان فرستاد.
روز جمعه بود و دفاتر اسناد رسمی تعطیل بودند سجادی از طریق رئیس ثبت اسناد اصفهان، یک سردفتر را احضار و صلح نامهای تنظیم و در دفتر به ثبت میرساند و به محل اقامت رضاشاه در منزل کازرونی رفته و از او امضاء میگیرد. دو قطعه از جواهرات سلطنتی که به امانت نزد اشرف و شمس پهلوی بوده، رضاشاه تحویل قوام الملک میدهد.
رضا شاه صبح یکشنبه 30 شهریور با خانواده از اصفهان راهی کرمان میشود. شب اول را در یزد استراحت میکند و عصر روز 31 شهریور وارد کرمان میشود و در منزلی که توسط فرماندار کرمان برای او و خانوادهاش مهیا شده بود، مستقر میشود. صاحب این منزل ابوالقاسم هرندی از تجار وابسته به روسیه بود. مهدی شاهرخ فرماندار کرمان و سرهنگ موسوی رئیس ستاد لشکر کرمان به استقبال او میشتابند. کاروان شاه علاوه بر اعضای خانواده سلطنتی شامل پیشخدمتها و آشپزها هم میشد.
رضاشاه در یزد مریض میشود و در کرمان بیماریاش شدت مییابد. پزشک لشکر، سرهنگ جلوه برای درمان احضار میشود، درجه تب بالا بوده و پزشک چند بار به او سر میزند و دارو میآورد.
رضا شاه یکصد تومان حق ویزیت به پزشک میدهد، نمیپذیرد،رضا شاه میگوید قبول کن من هنوز از این پولها به کسی ندادهام، پزشک میگیرد. سه روز از اقامت شاه در کرمان میگذرد، از طرف کنسول انگلیس به او اخطار داده میشود که راهی بندرعباس شود، عصر روز چهارم به سوی بندرعباس حرکت میکند.
کاروان سلطنتی شب در سیرجان در منزل یکی از تجار که پادگان سیرجان تدارک دیده بود، استراحت میکند. روز بعد ساعت 8 بعد از ظهر به بندرعباس میرسند. شمس پهلوی دختر رضاشاه در کتابی که به مناسبت یکصدمین سالروز تولد پدرش نوشته، آورده:
«وقتی که به طرف بندرعباس حرکت کردیم، نخستین روزهای پاییز بود، اما در آن صحراها ، هوا به شدت گرم بود. جاده ناهموار و سنگلاخی بود، کاروان روی جاده خاکی و در سکوت صحرا پیش میرفت، اتومبیلها تکانهای شدید داشتند... حدود ساعت 8 بعد از ظهر بود که به بندرعباس رسیدیم. هوای بندر عباس خفه و ساکت بود و کوچکترین نسیمی نمی وزید.»
شب را در بندرعباس میخوابند. کشتی باربری کهنهای به نام بَندرا (BANDRA) برای انتقال رضاشاه و همراهانش از طرف دولت انگلیس در اسکله پهلو گرفته بود تا آنها را به سوی سواحل بمبئی در هند ببرد. پس از چهار روز به سواحل بمبئی میرسند اما اجازه پیاده شدن و رفتن به بمبئی به رضاپهلوی و همراهانش داده نمیشود .
به دستور دولت انگلیس هیچ کس حتی کاپیتان اجازه خروج ازکشتی نداشت. آنها باید چند روز منتظر بمانند تا یک کشتی اقیانوس پیما بیاید و آنها را به جزیره موریس ببرد. رضا شاه به شدت عصبانی میشود و با تندی خطاب به «اسکراین» نماینده لرد لین لینگو فرمانروای انگلیسی حاکم بر هندوستان میگوید: «مگر من زندانیام؟ من آزادانه از کشور خود مهاجرت کردهام. به من گفته بودند در خارج از کشورم هر کجا میخواهم میتوانم مسافرت کنم. جزیره موریس کجاست؟ چرا اجازه نمیدهند به آمریکای جنوبی بروم؟»
اعضای خانواده سلطنتی لیست لوازم مورد نیاز خود را به اسکراین دادند. رضا شاه هم تقاضای خرید چهار تخته قالی بزرگ دست بافت ایرانی داد. اسکراین مینویسد: همه را خریداری و آماده کردم و به کشتی بردم. هزینه خرید تمامی سفارشات 3650 لیره انگلیسی بود که از محل حساب شاه در بانک کم شد. بالاخره بعد از 5 روز توقف اجباری در ساحل بمبئی کشتی اقیانوس پیمای 11 هزار تنی به نام «برمه» رسید و رضا پهلوی و سیزده نفر از خانواده سلطنتی و خدمتکاران و آشپزان سفر ده روزه خود به طول 2500 مایل از بمبئی تا موریس را از روز دوشنبه 14 مهر 1320 خورشیدی آغاز کردند. مسئولیت اداره کشتی از طرف دولت انگلیس به «اسکراین» محول شد و او شاه مستعفی را تا موریس برد و در آنجا با هماهنگی فرماندار موریس که منصوب دولت انگلیس بود، مکان اقامت او را فراهم کرد. شمس پهلوی وضعیت اقامتگاهشان در موریس را چنین توصیف کرده است:
«موریس دارای 380 هزار نفر جمعیت بود... اقامتگاه ما در ناحیهای به نام «موکا» بود که شامل یک باغ وسیع، سرسبز و خرم بود. این باغ دارای دو ساختمان بود یکی عمارت دو طبقه بالنسبه بزرگی که دارای اتاقهای متعدد و سالن نهارخوری بود و تخصیص به محل اقامت پدرم و من و برادرانم داده بودند. یکی هم ساختمان کوچکتری بود که مخصوص همراهان و مستخدمین بود... عدهای کافی از مستخدمین بومی برای خدمت ما گمارده بودند. رئیس غذا و آشپزخانه یک فرانسوی بود به نام «لومو» که هتل بزرگی را در شهر اداره میکرد. رئیس مستخدمین هم شخصی به نام موسیو لارشه بود.»
اسکراین سه هفته در موریس میماند و پس از آن به هند برمیگردد و سرکنسول انگلیس در مشهد میشود.
آب و هوای موریس بسیار گرم و حارهای بود و برای رضاشاه بیمار، بسیار ناراحت و افسرده قابل تحمل نبود. لذا دائم به مسئولان انگلیسی در موریس و پسرش در تهران مکاتبه و درخواست رفتن به کشوری دیگر میکرد. او دچار بیماری شدید قلبی شده و به اعتقاد پزشکان سکته قلبی کرده بود اما حاضر به مداوا نمیشد. رضاشاه در طول زندگی بیمار نشده بود و اهل دارو و درمان نبود. در تبعید هم اجازه درمان نمیداد. سرانجام انگلیسیها موافقت کردند شاه و همراهانش به شهر بندری در آفریقای جنوبی به نام «دوربان» برود. روز بیستم فروردین 1321 کشتی آنها به سوی این شهر حرکت کرد و تا اوایل شهریور در آنجا ماندند و پس از مکاتبات عدیده با مقامات انگلیسی، در نیمه دوم شهریور 1321 با قطار به «ژوهانسبورگ» شهر زیبا و بزرگ آفریقای جنوبی منتقل شد. شاه تبعیدی تا زمان فوت در همین شهر ساکن بود.
رضاشاه پس از دوبار حمله قلبی در ساعت 5 صبح چهارشنبه 4 اَمرداد 1322 خورشیدی درگذشت. جسد او را مومیایی کردند و در قبری در مسجد «رفاعی» قاهره در مصر که آرامگاه مقامات سلطنتی است به امانت گذاشتند و در سال 1328 به تهران منتقل و در شهر ری در نزدیکی حرم شاه عبدالعظیم به خاک سپردند.
در اینجا اشاره کنم رضاشاه از لحظهای که به او اعلام شد که باید استعفا دهد و از کشور خارج شود تا زمان فوت، دائم به هرکس همراه او بود از فعالیتهایش میگفت. به هیچوجه نخواست شرایط جدید را بپذیرد و قبول کند. اشتباهات عظیمش او را به چنین سرنوشتی دچار کرد. او خدمات زیربنایی و ماندگاری در جهت توسعه اقتصادی، اجتماعی، اداری و نظامی انجام داد اما نه تنها کمترین گامی در جهت توسعه سیاسی برنداشت بلکه به طور بیرحمانهای دیکتاتوری همه جانبهای در کشور اِعمال کرد. قویترین مشاوران و مردان کارکشتهای که او را حمایت کرده و به سلطنت رساندند و در طول دوران سلطنتش - به ویژه در 8 سال اول- او را همراهی کردند، از میان برداشت و سر به نیست کرد.
او رژیم سیاسی قجری که کشور را تا آستانه تجزیه و فروپاشی برده بود تبدیل به حکومتی با قدرت مرکزی و یکپارچه کرد و در جهت نوسازی آموزشی، اداری، نظامی و اقتصادی برد اما منابع انسانی با سواد، دلسوز، روشن فکر و اندیشمند را سرکوب کرد؛ به طوری که در شهریور 1320 که در مقابل هجوم قوای متجاوز روس و انگلیس قرار گرفت هیچ دولتمرد و سیاستمدار کارکشتهای در کنارخود نداشت و به گفته مشهور «چراغ از بهر تاریکی نگه نداشته بود». البته طبیعت استبداد جز این نبوده و نیست.
چو پردهدار به شمشیر میزند همه را
کسی مقیم مقام حرم نخواهد ماند
شاد و سالم و موفق باشید
پی نوشت:
نیازمند، سید رضا (1386)رضاشاه از سقوط تا مرگ، تهران : انتشارات حکایت قلم نوین، ص 363 تا آخر کتاب.

اقامتگاه رضاشاه در جزیره موریس

نظر شما