حکایتهای قُلمراد
مدیرعامل سازمان پسماند شهرداری تهران گفته:
مخازن زباله را قفلدار میکنیم تا زبالهگردها نتوانند زباله بردارند!
*****
فکر کنم با این روش شگفتانگیز، دیگر شاهد زبالهگرد در سطح کشور نخواهیم بود. به همین آسانی. یعنی با یک قفل ناقابل، مشکل زبالهگردی در مملکت قابل حل است. لازم هم نیست جلسه بگیریم و سمینار برگزار کنیم و بودجه بگذاریم. از طرفی، ملت هی عکس و فیلم زبالهگرد منتشر نمیکنند و آه و واویلا سر نمیدهند و آب به آسیاب دشمن نمیریزند.
خب مشکل با یک اقدام ضربتی حل شد.
از این نمونه زیاد داریم.
1- برای حمایت از خودروسازان داخلی که محصولاتشان روی دست نمانَد، جلو ورود خودرو خارجی را میگیرند و درهای مملکت را میبندند. خودروساز داخلی هم یک بازار پر و پیمان و چرب و چیلی در اختیار دارد که همه خودروهای خود را پیشفروش کند و پولش را بهروز بگیرد.
تازه کیفیت و آپشن و سلیقه مشتری هم کشک میشود و مردم میآیند با التماس از سر و کول هم بالا میروند و توی سر و کله هم میزنند و ثبتنام میکنند و پراید میخرند و خوشحال هم هستند. اگر هم دستگاه پخش و زه روی در نداشت مشکلی نیست. بالاخره آدم وقتی سوار خودرو 120 میلیونی میشود خیلی حال میدهد و احساس ثروت میکند.
با این روش ساده یعنی بستن درهای مملکت، پراید به بالاترین تیراژ تولید خودرو در خاورمیانه میرسد.
مگر ما نمیخواستیم در منطقه اول باشیم. خب در این یک مورد فعلاً اولیم.
2- برای مبارزه با پدیده خودکشی، نیاز به ریشهیابی و اشتغالزایی و از این کارهای پرخرج و دیربازده نیست. فقط انتشار اخبار خودکشی ممنوع میشود. خب وقتی هیچکس نفهمد و اعتراضی هم نکند، خودبهخود مشکل حل است و آمار پایین میآید. حالا چهارتا هم میروند قرص میخورند، میزنیم جزو آمار مسمومیت، مشکلی که نیست.
3- برای واکسیناسیون کرونا، اول در بوق و کرنا میکنیم که همه صبر کنند ما داریم واکسن میسازیم. نه یکی و دوتا که 7-6 تا. بعد اعلام میکنیم کشورهای خارجی در صف خرید واکسن ایرانی هستند. بعد که دیدیم نمیشود، کارشناس و خط تولید و کارگر را از خارج میآوریم تا واکسن ایرانی! بسازیم.
4- این شیوه مدیریتی البته اختصاص به مسئولان زحمتکش و لایق ندارد.
خدا اموات شما را غریق رحمت خود کند، مادر خدابیامرز و نازنینم یک مقداری دست و پاچلفتی بود و خانه ما هیچوقت تمیز و مرتب نمیشد. وقتی میخواست برای ما مهمان بیاید، حوصلهاش نمیشد جارو بزند و همه آشغالها را میکرد زیر فرش، یک مقداری هم دست میکشید روی سطح فرش تا آشغالهای ریز بروند زیر تار و پود قالی. بعد درِ اتاق انباری را باز میکرد و هرچیزی به دستش میرسید از جوراب و لباس کثیف تا قابلمه و اتو و اسباببازی و کتاب و دفتر و حتی وافور و منقل آغاجان را پرت میکرد داخل اتاق و در را میبست و قفل میکرد.
ما هم تا وقتی مهمان حضور داشت، اجازه باز کردن درِ آن اتاق کذایی را نداشتیم. مهمانها هم دائم از کدبانوگری مادر تعریف میکردند. امان از وقتی که آنها میرفتند، ما باید 4-3 روز میگشتیم تا وسایلمان را پیدا کنیم.
خدا اموات ما و همه مسئولان خدوم و زحمتکش را بیامرزد فاتحه معالصلوات.
امضاء: قُلمراد

نظر شما