این همَه منفی بافی بس است دیگر. چَقدر نق بزنیم و گَلایه کونیم؟ بالاخره این وَلایت چیزهای خوبی هم دارد.
شکر خدا باران خوبی باریدن بَگرفت. آمار بارندگی را در روزنامه خواندَه و نَظاره کردم بارندگی بیسیار خوبی در این وُلسوالی آمده است.
اما نَدانم چَرا در روستای قاسیمآباد یَک قطره باران هم باریدن نگرفته بود و آمارش را صفر نوشته بودند. اَنگار همان یَک نقطه ابرها جاخالی بَدادهاند.
هفتَه گوذشته برای کندَهکاری یَک چاه بی این روستا دعوت شدم. در حین کندَهکاری از اربابم پُرسان کردم چَرا این جا باران نیامده؟ نکوند ...
چَشمَتان روزی بد را نَظاره نکوند. هنوز چیزی گفتَه نکرده بودم، یَکهو خونش بی جوش آمد و با عصبیت داد بزد: حرف دهانت را بفهم نانجیب...
گفتَه کردم: پس چَرا...
باز هم نگوذاشت حرفم را تمام کونم و گفتَه کرد: بارانسنج قاسیمآباد را یَک نانجیب دزدیده است. در این اَوضاع بیپولی، دزدها بی بارانسنج هم رحم نَمیکونند.
برای این که از دل ارباب در بیاورم، گفتَه کردم: بَگوذار کارم تمام شود، خودم دو تا بارانسنج برای قاسیمآباد خریدَه مَیکونم تا آمار بارندگیتان را دوبرابر نَشان دهد...
نجیب