یَکی از عجایب کَرونا در وُلسوالی نَیریز که بی نظرم در دیگر وَلایات و وُلسوالیها فرق مَیکوند، من را بی تفکر فرو برده است.
یَک روز برای خریدن چیزی بی یَکی از دکانهای وُلسوالی نَیریز روان شدم.
سه چهار ماه پیش شَنیده کرده بودم صاحیب این دکان کَرونا دارد و دو هفته در خانَه بستری بوده است. اما با تعجب نَظاره کردم ماکس بر صورت ندارد.
پیش خود گفتَه کردم عجب آدم بی مولاحَظهای است. چَطور جَلوی مردم رویش مَیشود ماکس نزند؟
عجیبتر آن بود که نَظاره کردم مردم هم برای خرید از او در صف ایستَه کردهاند و کَرونای این جیوان برایَشان اهمیت ندارد.
صبر بَکردم دکان خلوت شود. جَلو رفتم و بی جیوان صاحیب دکان گفتَه کردم: خاک بر سرت کونند.
با تعجب مرا نَظاره و ورانداز بَکرد: چَرا؟
گفتَه کردم: مگر تو کَرونا نداشتی؟ چَرا ماکس زده نَمیکونی؟ من جای تو بودم فعلاً پایم را در دکان نَمیگوذاشتم.
خندهای بَکرد و بَگفت: من که کَرونا بَگرفتهام، تا مدتها بدنم ضد ضربه شده و آنتیبادی تَولید مَیکوند. خودم که کَرونا نَمیگیرم هیچ؛ مردم هم بی همین دلیل خَیالشان راحت است که کَرونا ندارم و با اطمینان از من خرید مَیکونند.
نَظاره کردم راست مَیگوید و کَرونا ندارد؛ جیوان خوش سیمایی هم بود. گفتَه کردم: من خَیلی وقت است در این اَوضاع کَرونا نتوانستهام کسی را ماچ کونم. بیا لپت را بی من بده.
لپش را بی سوی دهانم کَشیده کردم و بَگفتم: آنتی بادی کی بودی تو؟
نجیب