غریب آشنای عزیزم سلام...
دیروز عصر جارو را برداشتم و شروع به تمیز کردن گرد و خاکهایی کردم که برادران محترم پیمانکار فاضلاب در کوچه به راه انداخته بودند!
صدای مشاجره زن و شوهر جوانی که به تازگی در همسایگی ما خانه اجاره کرده بودند به راحتی در کوچه طنینانداز بود!
مرد با عصبانیت به خانمش گفت: هزار بار گفتم جلوی جمع به من نگو احمق!!
زن با خونسردی جواب داد: اوووه عزیزم یادم رفته بود این راز باید فقط بین من و تو باقی بمونه!!!
بیاختیار از تیکهای که خانم همسایه به شوهرش انداخت لبخند بر لبهایم نشست!
از وقتی شما مشاورم شدی زندگیم از این رو به آن رو شده! این لبخندها و دوری از مشاجرات و دعواهای خانوادگی معجزه دم عیسوی توست غریب آشنای عزیزم!
تو بودی که چگونه زیستن و چگونگی تعامل با اطرافیانم را به من آموختی! تو به من تنها یک نکته از گنجینه علم و معرفتت آموختی و من اینگونه متحول و زیر و رو شدم!
آه باورم نمیشود که تنها یک نکته بتواند انسانی را از ورطه جنگ و جدال دائمی در خانواده برهاند!!!
من نابینایی سر درگم در مسیر پر از پستی و بلندی و سنگلاخ زندگی بودم و تو چلچراغ راهم شدی!!! من چه ناآگاه فقط با یک اشتباه کوچک و ناشناس کمر به نابودی بنیاد خانوادهام بسته بودم که تو آمدی و چون فرشته نجات به من آن نکته ریز و نامرئی را نمایاندی و گوشزد کردی و از آن پس زندگیم بهاری شد!
تو به من آموختی که به جای اینکه مثل انسانهای خنگ به همسرم بگویم: کمتر نق بزن بزار زندگیمون رو بکنیم؛ بگویم: آخ عزیرم نمیدانی که وقتی دهانت بسته است چقدر خوشکلتر وزیباتر می شوی!!!
ممنون که پایان دهنده جنگ در خانه ما شدی! میبوسمت هزار بار!
قربانتان غریب آشنا!!!