امین رجبی - سردبیر
جمعه شبی که گذشت، داشتم آخرین کارها را برای صبح اولین روز هفته مرور میکردم. از سر شب در یکی از باغهای پذیرایی نزدیک خانه ما عروسی برپا بود. خدا را شکر. عروسی همیشه با شادی همراه است. اما یکی از مسائلی که بیشتر وقتها همسایگان باغها و تالارها را آزار میدهد، صدای ناراحتکننده و بلند دیجی و خوانندههای عروسی است که با سبک جدید و غربی (و بعضاً با کجسلیقگی) تا پاسی از شب، موجب ناراحتی اعصاب و روان بیشتر میهمانان عروسی و البته همسایههای اطراف میشوند.
آن شب اما پس از شام عروسی، طبق روال همیشه صدای ارگ و دیجی بلند نشد؛ بلکه با کمال شگفتی، صدای دلنشین و آرام ساز و نقاره به هوا رفت و حس و حالی خوب نصیب حقیر کرد.
چقدر این سنتها زیبا هستند و چقدر به دل مینشینند. نه آزاری بود و نه ناراحتی. به سلیقه صاحب عروسی آفرین گفتم و تا پاسی از شب، به موسیقی دلنشین سنتی ایرانی گوش دادم و برای خوشبختی زوجی که آن شب زندگی مشترک خود را شروع میکردند، دعا کردم.
نمونه همین خوش سلیقگی را یک بار دیگر هم دیده بودم. نیمه شعبان چند سال پیش که در شهر نیریز غوغایی به پا بود و در هر خیابان دکههایی برای جشن برپا شده بود و صدای بلند مولودیخوانیهای جور وا جور به هوا میرفت و ترافیک و توزیع شربت و آلودگی خیابان وپیادهرو را میدیدیم، به اتفاق خانواده به روستای زیبای هرگان در شرق نیریز رفتیم.
در ورودی روستا و در کنار مسجد، جوانان هرگانی با شیرینی و نقل و نبات از همه پذیرایی میکردند و جشن سادهای برای امام زمان گرفته بودند. آنجا نه صدای بلندگویی بلند بود و نه ترافیکی و نه لیوانهای یکبار مصرف رها شده روی زمین. همهچیز ساده و صمیمی بود. دهانمان که شیرین شد، کنار آب قنات بساط چای پهن کردیم.
یک ساعتی بعد موقع اذان مغرب رسید. مؤذن پیری با صدای بیریای خود اذان گفت و بعد هم نماز. چه صفایی داشت!
هوا آرام آرام رو به تاریکی رفت و ماهِ کامل، پهنه آسمان را گرفت. نسیم خنکی میوزید. گلههای گوسفند یکی یکی از چرا بر میگشتند. صدای زنگولههای آنان، با صدای شرشر آب در میآمیخت و جان و دل را صفا میداد.
در همین حال و هوا، به ابتکار جوانان روستا و به مناسبت جشن نیمه شعبان بساط ساز و نقاره راه افتاد و جنسمان جور شد. هیچ وقت آن نیمه شعبان را فراموش نمیکنم.
صدای آب، صدای قورباغهها، زنگوله گوسفندان، اذان پیرمرد سادهدل روستایی، ساز و نقاره جشن نیمه شعبان، ... چقدر جان ما به این صداها محتاج است ...
آن شب اما پس از شام عروسی، طبق روال همیشه صدای ارگ و دیجی بلند نشد؛ بلکه با کمال شگفتی، صدای دلنشین و آرام ساز و نقاره به هوا رفت و حس و حالی خوب نصیب حقیر کرد.
چقدر این سنتها زیبا هستند و چقدر به دل مینشینند. نه آزاری بود و نه ناراحتی. به سلیقه صاحب عروسی آفرین گفتم و تا پاسی از شب، به موسیقی دلنشین سنتی ایرانی گوش دادم و برای خوشبختی زوجی که آن شب زندگی مشترک خود را شروع میکردند، دعا کردم.
نمونه همین خوش سلیقگی را یک بار دیگر هم دیده بودم. نیمه شعبان چند سال پیش که در شهر نیریز غوغایی به پا بود و در هر خیابان دکههایی برای جشن برپا شده بود و صدای بلند مولودیخوانیهای جور وا جور به هوا میرفت و ترافیک و توزیع شربت و آلودگی خیابان وپیادهرو را میدیدیم، به اتفاق خانواده به روستای زیبای هرگان در شرق نیریز رفتیم.
در ورودی روستا و در کنار مسجد، جوانان هرگانی با شیرینی و نقل و نبات از همه پذیرایی میکردند و جشن سادهای برای امام زمان گرفته بودند. آنجا نه صدای بلندگویی بلند بود و نه ترافیکی و نه لیوانهای یکبار مصرف رها شده روی زمین. همهچیز ساده و صمیمی بود. دهانمان که شیرین شد، کنار آب قنات بساط چای پهن کردیم.
یک ساعتی بعد موقع اذان مغرب رسید. مؤذن پیری با صدای بیریای خود اذان گفت و بعد هم نماز. چه صفایی داشت!
هوا آرام آرام رو به تاریکی رفت و ماهِ کامل، پهنه آسمان را گرفت. نسیم خنکی میوزید. گلههای گوسفند یکی یکی از چرا بر میگشتند. صدای زنگولههای آنان، با صدای شرشر آب در میآمیخت و جان و دل را صفا میداد.
در همین حال و هوا، به ابتکار جوانان روستا و به مناسبت جشن نیمه شعبان بساط ساز و نقاره راه افتاد و جنسمان جور شد. هیچ وقت آن نیمه شعبان را فراموش نمیکنم.
صدای آب، صدای قورباغهها، زنگوله گوسفندان، اذان پیرمرد سادهدل روستایی، ساز و نقاره جشن نیمه شعبان، ... چقدر جان ما به این صداها محتاج است ...
نظر شما
غیر قابل انتشار: ۰
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۱
شما که دنبال برگزاری کنسرت موسیقی و .. بودید یکباره چی شد؟
نظر شما