جمعه هشتم اردیبهشت، شدیم وارد صحرای بهشت، رفتیم پارک ملی بهرام گور، دشت و کوهی از نیریز دور، طبیعت بهاری و سبز و زیبا، برگ گلها چون پارچه دیبا، محیطبانان خاکی پوش، به هر صدایی میدادند گوش، درختچه و بوته در صحرا، پوشیده بود منطقه را، گورخرهای خاکیرنگ، در گله از دور قشنگ، پرنده و سوسمار و گور، دیده میشدند زیر تابش نور، با لوله آورده بودند آب، تا گورهای تشنه بیاورند تاب، منطقه پر از گیاه کوهی، گلها داشتند منظره پرشکوهی، دیدیم یک گورخر لنگ، شدیم ناراحت از اوضاع جفنگ، نصف پای آن گور بود کنده، به دیوار تکیه میداد با سر و دنده، در قرنطینه آن پارک، آن گور خورده بود مارک، قوچی شاخدار هم گرفتار، رنج میبرد از زندان و حصار، راه بر هر دو بود بسته، از وضع چهار دیوار خسته، این است عاقبت هر گور، که از گلّهاش بشود دور، ناراحت شدیم از این ماجرا، در دل گفتیم آخر چرا؟، اگر نبود حمایت محیطبانان از گور، همه را شکارچیان میکشتند به زور، طبیعت تهی میشد از حیوان، اسمش هم نبود در دیوان، باید ببینید خواهران و برادران، تا در ذهنتان بماند این منطقهی ایران، اگر یک گورخر درد میکشد، حالا عکس و حرفش به همه میرسد، ای کاش ندیده بودم این گور، با رنگ خاکی و موی بور، با پای کنده و لنگ، در آن چهار دیواری تنگ، کشیدم تصویر یک سفر، با جملههایی برای هر نفر، این شعر نبود عزیزان، بلکه مطلبی موزون برای نیریزان
به پایگاه خبری - تحلیلی هورگان خوش آمدید... هورگان یعنی محل زایش خورشید