تعداد بازدید: ۱۱۵۰
کد خبر: ۲۷۸۹
تاریخ انتشار: ۱۹ تير ۱۳۹۶ - ۲۱:۵۷ - 2017 10 July
زبونُم لال، زبونُم لال

عمه خانم بنده با آن عصای کذایی‌اش را که یادتان هست؟! شوهر همین عمه خانم برعکس همسرش، پیرمرد بسیار شوخ و نکته‌سنجی است!


دیشب سرزده به دیدنشان رفتم! عمه خانم که خودش بالای هشتاد را شیرین دارد، با غر و لند داشت شوهرش را نصیحت می‌کرد که سعی کند در زندگی قدمهای بلند بردارد!!! شوهر عمه نگاهی به من انداخت و در حالی که سعی می‌کرد خنده‌اش را کنترل کند به عمه گفت: اتفاقاً قدمهای بلند در زندگی خیلی خوب است! از فردا یک شلوار کردی می‌خرم و می‌پوشم تا بتوانم قدمهای بلندتری بردارم! بعد در حالی که با قهقهه‌ای زیبا و پیرمردی، تمام دندانهای مصنوعی ردیف و سفیدش را نشان داد گفت: والا بخدا! آخه با این شلوارهای تنگ که منِ پیرمرد نمی‌توانم قدمهای بلند بردارم! علاج کار در همان شلوار کردی است ولاغیر!


عمه در حالی که بشدت عصبانی شده بود ولی سعی می کرد روی خودش نیاورد، غر و لند کنان گفت: حکایت این شوهر بنده هم شده حکایت آن مشاور رادیو!


با کنجکاوی پرسیدم: مشاور رادیو؟ قضیه چیه عمه؟!!!


عمه آهی کشید و گفت: امروز زنگ زدم به مشاور رادیو بهش می‌گم من ٦٠ ساله که دارم با همسرم زندگی می‌کنم. اون هیچ چیزی رو توی زندگی جدی نمیگیره! مشاوره برگشته می‌گه: شما که ٦٠ سال ساختی و صبر کردی، دو سه سال دیگه هم صبر کن یکی از شماها میمیره مشکل حل میشه !!!


من که از شدت خنده گلهای قالی خانه عمه را گاز می‌گرفتم گفتم: چه مشاور باحالی بوده شمارشو به منم بدید!!!


عمه در حالی که چشم غره‌ای به من می‌رفت آهی کشید و سرش را تکان داد و ادامه داد: حیفِ حاجی‌رضا شوهر زینت خانم! اون پیرمرد منطقی و دوست داشتنی می‌میره و میره زیر هزار من خاک، بعد من و این شوهرم زنده می‌مونیم و جوک سر هم میمالیم!!!


بعد نگاهی به من کرد و گفت: عمه هیشکی نونِ بازنشستگی رو نخورده! بنده خدا تازه بازنشست شده بود! انگار عزرائیل با اداره بازنشستگی قرارداد و سَر و سِر داره عمه!!!


شوهر عمه گفت: آره! اینو خوب گفتی! اتفاقاً همین امروز پستچی یه نامه‌ای رو از اداره بازنشستگی آورد دم در خونه زینت خانم! احتمالاً از همین برج حقوق حاجی‌رضا میره به حساب عزرائیل!!! عمه که گیج شده بود گفت: اتفاقاً خودم به پستچی خانه زینت خانم را نشان دادم، قضیه چی بود؟!!!


شوهر عمه در حالی که از خنده ریسه می‌رفت گفت: خب عمه خانم! بعد از حاج رضای خدابیامرز حقوقش به زینت خانم می‌رسه! پستچی نامه اداره بازنشستگی رو آورده بود تا زینت خانم تشریف ببرن اداره و قرارداد امضاء کنن تا از این به بعد حقوق شوهر مرحومشون به حساب ایشون واریز بشه!


عمه که از این همه حاضر جوابی‌های شوهرش کلافه شده بود در حالی که با عصایش او را در حیاط دنبال می‌کرد فریاد می‌زد: مگه دستم بهت نرسه! زبونتو از پس کله‌ات بیرون می‌کشم! پیرمرد زبون دراز‌! دیروز هم منو گذاشتی سر کار و به دروغ گفتی توی ماه‌های قمری اشتباه کردن و ماهی که من سی روز تمام روزه گرفته بودم و گشنگی و تشنگی کشیده بودم ماه رمضان نبوده و حلول ماه رمضان رو برای فردا بهم تبریک گفتی!!! نمیگی این پیرزن قلب نداره و هول میکنه؟! کبابت می‌کنم!


قربانتان غریب آشنا


نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها