چند روز بود نن جون پیرم همراه با عمو و زن عمو رفته بودند مسافرت! دیروز عصر که داشتم از پیادهروی بر میگشتم از باز بودن در خانهاش متوجه شدم ننجون از مسافرت برگشته. خوشحال وارد خانهاش شدم! نن جون روی لبهی پلههای ایوان نشسته بود و از چهره ساده و مهربانش معلوم بود از چیزی دلخور است!
سریع به سمتش دویدم و بغلش کردم!
پرسیدم: نن جون سفر خوش گذشت؟! کجاها رفتید؟!
آهی کشید و گفت: جای شما سبز! ولی ننه با این زن عموت توی بهشت هم که بری واست میشه جهنم! زن عموت باید بره دعا به جون کارخونههای لوازم آرایشی کنه که کمتر از ٥ دقیقه لولو رو میکنن هلو!!! وگرنه در کمتر از یه هفته میگفتم عموت سه طلاقش کنه!
عموت از اوقات تلخیهای همین زن عموت شده دو پاره استخون! هر کس دیگهای جای عموت بود تا الان از دست این مار غاشیه هفتاد تا کفن پوسونده بود! کاش میمرد تا عموت راحت بشه! هر چند با مردنش تمام لوازم آرایشیهای شهر ورشکسته میشن!!!
پرسیدم: نن جون حالا مگه چی شده؟! بهتون توهین کرده؟! فحش داده؟! تا اونجایی که من زن عموم رو میشناسم زن باکلاس و با ادبیه!!!
اینو که گفتم نن جون مثل اسپندِ روی آتیش شد! در حالی که صدایش را کمی بالاتر برد با عصبانیت گفت: هااا ننه... شماها همتون گول همین ظاهر سانتال مانتالش رو خوردید! گول همین قپصی حرف زدنش رو خوردید! ننه باید با این افعی همسفر بشید تا بفهمید من چی میگم! مثلاً توی رستوران جلوی هزارتا آدم منو سنگ رو یخ کرد!
گفتم: چطوری؟
نفسی کشید و گفت: یه غذایی سفارش داد که من هنوز نفهمیدم چیه! وقتی خواستم غذام رو بخورم به گارسون گفتم ننه یه تیکه نون هم برای من بیار! همین زن عموی باکلاست برگشته جلوی همه میگه: ننه پیتزا رو با نون نمیخورن خالی میخورن! بعدش همه زدن زیر خنده!!! ننه! من که از این چیزها تا حالا نخورده بودم باید بهم بخندن!!!
بعد توی هواپیما یه خانمی بین من و همین زن عموت نشسته بود! در طول پرواز همش راجع به پوست و انواع پوست و پوست چرب و خشک و پوست نرم و زبر با هم حرف زدن! از زن عموت پرسیدم: ننه این خانم چکاره است؟! گفت: متخصص پوست! من از خانمه که متخصص پوست بود پرسیدم: ببخشید شما که توی کار پوست هستید چه پوستی برای مشک دوغ بهتره؟!!! ننه! همینو گفتم انگار بلا گفتم! زن عموت شد مثل برج زهر مار! اون متخصص پوسته هم از یکی از خدمههای هواپیما خواست جاشو عوض کنه!!! به نظرت اشکالی داشت سؤال تخصصی پرسیدم ننه؟!!!
من لبخندی زدم و گفتم: ننجون! حق با شماست. عمو باید زن عمو رو طلاق بده تا هم عمو و هم شما راحت بشید!!!
قربانتان غریب آشنا