تعداد بازدید: ۱۶۵
کد خبر: ۲۴۳۰۷
تاریخ انتشار: ۰۵ مهر ۱۴۰۴ - ۲۳:۰۵ - 2025 27 September
ماجراهای من و بی‌بی

اینا همش به خاطر قدم خوب مش موسی هه!

نویسنده : گلابتون

کیفم را برداشتم و ایستادم جلوی بی‌بی...

- خب بی‌بی... من آماده‌ام. همون چیزایی رو که گفتین بخرم دیگه؟ چیز دیگه‌ای لازم ندارین که؟

- نه ننه، هونا رِ بُسون بیا! دسُت درد نکنه...

مِن و مِنّی کردم...

- فقط بی‌بی...

- هااااا؟؟؟

- فقططط...

- فقط چی‌چی دختر؟ خو بری چه جون می‌کَنی؟ حرفُته بزن. 

- کارت! 

- کارت؟

- بله بی‌بی.

- میه ندادمُت؟

- نه بی‌بی. فقط لیست خرید رو گفتین نوشتم! کارت ندادین به من که...

- بع! دختر دادمُته. دُرُس رو مُخ نداشتت فشار بیار!

- ندادی بی‌بی. والا ندادی. 

- کیفُته یَی نگایی بنّاز...

- بی‌بی جان! والا، بِلا میگم ندادین! خنگ که نیستم دیگه...

- ینی مِخی بیگی من خنگم؟

- خدا نکنه بی‌بی. من کی اینو گفتم؟ فقط میگم به من کارت ندادین...

وسایل کیفم را ریختم روی زمین...

- بفرما بی‌بی. نیس!‌ اگه بود تو کیفم بود دیگه!
با دستش زد توی صورتش.

- وووی روم سیا! نپه کجا گذوشتَمُش... ای روزا همش همه چی یادُم میره! نکنه آلزاینِر گرفتم ننه؟

- نه بی‌بی. آلزایمر چیه؟ یه کم فکر کنی حتماً یادت میاد...

چند دقیقه‌ای فکر کرد...

- نه ننه!‌ جون تو اصن یادوم نی... میگم!‌ گمونُم آلزاینر گرفتم...

- الان میگی من چیکار کنم بی‌بی؟

- چیکار ماخاسی بکنی؟ حالا فعلاً اَ کارت خودُت پول وردار تا بینم یادُم میات یا نه!

- ولی آخه...

هنوز جمله‌ام تمام نشده بود که در را زدند...

بی‌بی مش موسی را که دید، نیشش تا بناگوش باز شد...

- ووووی مش موسی، چطوری؟ خوبی؟ چه خَوَر؟ پیداتَم اِنگا نی!

مش موسی لبخند زد...

- دوسه روز روستا بودم بی‌بی. پَلو بچا! الانم یَی زَمتی برت درم...

بی‌بی نگاهش کرد...

- وووی ای حرفا چی‌چیه مش موسی؟ میه ما با هم اَ ای حرفا دریم؟ کار تو کار منه! هر کاری دری بوگو، رو سرُم، رو چِشوم!

- والا اَ روستا که ورگشتم دیدم کارت پولیمه اونجا خونِی بچم جا گذوشتم... گفتم اگه برت زَمتی نیس کارتُته بُسونم برم یَی خُرده چی بسونم بیام، دوسه روز دیه که بچم اومد با هم حساب کنیم...

بی‌بی دوباره خندید...

- وووی ای حرفا چی‌چیه مش موسی؟ ‌میه کارت من و تو دره؟ ایطو نگی که بدُم میگیرته!

رو کرد به من...

- گلابی...

- بله بی‌بی؟

- پوشو کارتو رِ زیر لِچ قالی تو هالو وردار بیار بده مش موسی!

****
مش موسی که رفت رو کردم به بی‌بی...

- انگار آلزایمرتونم خدا رو شکر خوب شد بی‌بی. نه؟

خندید...

- ها ننه، اینا همش به خاطر قدم خوب مش موسی هه!
اینا همش به خاطر قدم خوب مش موسی هه!

نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها