آن زمانی که «من» از آدمی جدا شد، نَفَس تازهای میکشی
/ همهی انسانها باید دائماً در حال مراقبه باشند تا نعوذُ بالله بدگویی کسی را نکنند. امّا آدمی نیز باید به نحوی رفتار کند که حرکات و گفتارش، موضوعی برای غیبت دیگران نشود و با دست خویش اسباب بدگویی خود را فراهم نکند. روزی به من اینگونه حالی کردند که: اگر کسی به واسطهی رفتار و کردارش، موجبات غیبت را فراهم کند، او هم در گناه آن غیبت، شریک است.
/ هرگاه که دلت برای خدا تنگ شد، دروازهی دل را به سوی او باز کن و دائم بگو: «من تو را دوست دارم» که این زیباترین ذکر خاطرخواهی است.
/ اگر به واسطهی ذکر، صفتی در انسان پیاده نشود، آن ذکر فقط لقلقهی زبان است و بس. هدف از ذکر، متّصف شدن به اخلاق الله است؛ و در درجهی دوم، مقدّمهای است برای توجّه مداوم.
/ بزرگترین ریاضت در سیر و سلوک آن است که از شکم خودت بزنی و به دیگران بخورانی. نشست و برخاست زیاده با خلق، باعث کدورت میشود. انسان با هر کسی که بنشیند، خواسته و ناخواسته، نقشی از او در آینهی دلش حک میشود، که قلب او را تاریک یا روشن میکند. پس بهتر است که همنشین محبّت خداوند بشویم، تا آب و رنگ خدا را بگیریم.
/ سختی راه تنها در این است که خودت را در میانه میبینی. اگر خودمان را کنار بگذاریم، آن زمان است که او شخصاً ما را میبرد و سلوک، آسان میشود.
/ توبه زمانی مقبول میافتد و میتوان گفت توبهی حقیقی است، که مراحل آن پشت سر گذاشته شود.
مرحلهی اوّل، توبهی از کفر است که عمومیت دارد و مقدّمهی کار است.
مرحلهی دوم، توبه از گناه و معصیت است که پس از ایمان قطع میشود.
مرحلهی سوم، توبه از خیال گناه است که کارها تازه از اینجا آغاز میشود.
مرحلهی چهارم، توبه از خیال مباح است که این مرحله، مخصوص سالکان میباشد.
امّا آخرین مرحله و اصلیترین آنها، توبهی از خود و شرمساری از وجود کاذبی است که در برابر وجود خداوند برای خویش در نظر گرفتهایم! شأن و منزلت اصلی توبه، در همین قسمت نهفته است که تنها اولیای الهی آن را کشف میکنند.
/ یک عمر به خیال خودمان مجاهده میکنیم و از حلال و حرام زندگیمان میزنیم؛ امّا آخر الامر هر جا که مینشینیم، میگوییم که: من این کار را کردم، من این صفت را کُشتم، من این عمل بد را کنار گذاشتم! چهل سال همهی بتها را میشکنیم، امّا غافلیم از اینکه عاقبت، تبر را بر دوش بت بزرگِ «من» گذاشتهایم؛ و هنوز هم نفهمیدیم که همهی این کارها، برای آن است که خودمان را از ما بگیرند!
آن زمانی که «من» از آدمی جدا شد، جانها خلاصی مییابد؛ و آن وقت است که میشود نَفَس تازهای کشید.
/ رفقا، تزکیهی نفس خیلی هم سخت نیست؛ ولی، چون ما با دستان خودمان نفس را بزرگ کردهایم، به نظرمان سخت میآید.
/ دیوِ نفس، سالها است که در خانهی دل، حاکمیّت دارد؛ سلطان مطلق شده و پادشاهی میکند. هر زمان که قصد کنی با او بجنگی، علیه تو لشکرکشی کرده و خونریزی به پا میکند! او به جنگ تو میآید با معصیت، پس او را بکُش با مخالفت.
/ بین بشر فانی و خداوند، هیچ فاصلهای وجود ندارد، الّا حجاب نفس. هرگاه بتوانیم آن را کنار بزنیم، به خداوند وصل خواهیم شد.
/ مراقب باشید تا در منزل، توهین یا بیادبی از شما صادر نشود! زیرا زن و فرزند، در برابر شما قدرت مقاومت ندارند؛ لذا، چون نیروی مردی شما به آنان غلبه دارد، بسیار دلشکسته و غمگین میشوند.