سپاس از ابراهیم زهری نیریزی شیرازیالمسکن
اسدالله فهندژ سعدی
(بلبل شیرازی )
دو تا زن دارم اوضاعَم خراب است
جگر از دست زنهایم کباب است
زن اول بگوید ریش بگذار
بلند و پهن چون درویش بگذار
زن دوم بگوید با سه تیغه
بزن از ریشه آن را تا شقیقه
زن اول به مسجد میکشانَد
مرا در پای منبر مینشانَد
زن دوم که از نسل جدیده
مرا ژیگوله خواهد ور پریده
لباسی تنگ پوشانده به بنده
لباسی جلف و کوتاه و زننده
میان این دو تا زن گیر کردم
زِ بس که دم به دم تغییر کردم
یکی گوید که باید چاق باشی
ستبر و گنده و قبراق باشی
یکی یک طور دیگر دوست دارد
مرا باریک و لاغر دوست دارد
یکی فر میزند موی سرم را
یکی هم میتراشد آن ورم را
کراوات این ببندد گردن من
ولیکن میکشد آن از تن من
شبی پای دعا و توبه هستم
شبی تار و دف و تنبک به دستم
یکی رنگ زرشکی دوست دارد
یکی هم تیپ مشکی دوست دارد
زِ هر وَر سوی من دستور آید
به من هم این میانه زور آید
گمان دارم در آخر هم که مُردم
اگر جانی من از این ورطه بردم
رود نیمی زِ بنده سوی جنت
و نیمی هم جهنم در قیامت
دو تا زن را گرفتن گرچه مفت است
ولیکن شرط آن چرمی کلفت است