تعداد بازدید: ۶۹
کد خبر: ۲۳۴۵۸
تاریخ انتشار: ۲۴ خرداد ۱۴۰۴ - ۲۲:۰۰ - 2025 14 June
ماجراهای من و بی‌بی

ایوخته ساعت سه شووو بری چه اُووو رِ قط کردین؟

نویسنده : گلابتون

- گلااااااااااب.... گلاااااااااااااب...

از این پهلو به آن پهلو شدم...

- گلااااااااااااااب... گلاااااااااااااااااااااب....

- پتو را کشیدم روی سرم....

- هووووووی... تیری تو چشُت... گلااااااااااااااااااب...

چشمانم را کمی مالیدم. همه جا تاریک بود... فکر کردم خواب می‌بینم اما نه! انگار خواب نبود. 

بی‌بی دوباره صدایم زد...

- گلااااااااااااااااب، هوی گلااااااااااابی...
نشستم توی رختخواب...

- بلللللله بی‌بی؟ کجااااااایی؟ 

- تو خلا!

- جان؟؟؟ شوخیتون گرفته بی‌بی این وقت شب؟

- شوخی چی‌چیه دختر؟ دسشویی‌ام خو! پابوشو خَور مرگُت.

- پاشم چیکار کنم بی‌بی خو من؟
- قطه!

- قطه؟ چی قطه بی‌بی؟

- اُوووو، اُووو قطه! بوگو ایوخته ساعت سه شووو بری چه اُووو رِ قط کردین؟ خدا از سروتون نگذره!

- شنیده بودم شبا آبا رو قط می‌کنن بی‌بی.

- شنفته بودم  و درد، الان بویه اَ من بیگی که گیر کردم؟

- چمیدونستم بی‌بی! الان چیکار کنم؟

- جون بِکَن، بیار یَی دبه‌‌ی اُووی بده دسِ من یی ساعته پام خشک شد رو دسشویی. 

- چششششممم...

چند دقیقه بعد برگشتم پشت در...

- آب نیس بی‌بی.

- ینی چی‌چی نیس؟

- ینی نیس دیگه بی‌بی. هیچی آب نداریم تو خونه.

- ینی تو یخچالم یی دبه‌ی اُووی نیس بری من بییَری؟
- نیس بی‌بی جان، نیس...

- برو اَ یکی بُسون بیا خو...

- بی‌بی جان الان ساعت سه نصف شب من برم درِ خونه کی رو بزنم برا یه بطری آب آخه...

- من نیفمم  گلابی... یا میری هی حالا یَی ذره‌ی اُووی بری من پیدا می‌کنی می‌یِی یا اَ دسشویی اومدم در، خودُته می‌کنم اُوو! 
***
بی‌بی که آمدم تو اتاق گفت...

- آخیششش راحت شدمه، حالا اُووو اَ کجا اُوُردی؟

نگاهش روی کاسه خالی از آب دندان مصنوعی‌اش  ثابت ماند...
روحم شاد!!!!

ایوخته ساعت سه شووو بری چه اُووو رِ قط کردین؟

نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها