تعداد بازدید: ۲۲۷
کد خبر: ۲۳۲۷۹
تاریخ انتشار: ۰۳ خرداد ۱۴۰۴ - ۲۳:۱۶ - 2025 24 May
ماجراهای من و بی‌بی
نویسنده : گلابتون

بی‌بی گفت:

- اَشغالا رِ گذوشتی دم در؟

سرم را از توی گوشی آوردم بیرون.

-‌ای وااااای، یادم رف بی‌بی...

- یادُم رفت و زَرمار، یادُم رفت و گولِه‌ی برنو! میه‌ای گوشیو میذره تو حواسُته جم کنی؟ هی گوشیا مردُمه اَ کار و زِنِگی واز کرده. خدا بزنه تو سرُت حالا من چیکار کنم با‌ای اَشغالا؟

- شاید هنوز ماشین شهرداری نیومده بی‌بی. ها؟ برم الان بذارم؟

- الاااااان؟ الاااااان؟ یَی ساعت پیش بود داشت صِدِی فیق ماشین شهرداری می‌یَد. الان مِخِی بیری اَشغالا رِ بذری دم در؟

- چیکار کنم بی‌بی الان؟ ببخشید دیگه.

- ببخشید بخوره تو او سرُت! ببخشیدم بری من شد کار؟ تو‌ای گرما تا دو روز دیه من با‌ای اَشغالا چیکار کنم؟ ها؟ همش پشه می‌زنه.

- چی بگم والا بی‌بی؟

خیره‌ی بی‌بی شدم که از جایش بلند شد و همانطور که پلاستیک زباله را توی دستش گرفته بود، چادرش را انداخت روی سرش.

- کجا میری بی‌بی؟

- تا جون تو درشه! میرم اینارِ سر به نیس کنم!
****
با بی‌بی توی آشپزخانه بودیم که زیور آمد تو... با پرِ چادرش خودش را باد زده و هنوز درست و حسابی سلام و احوالپرسی نکرده، گفت:

- خدا ورُشون دره! الهی بخورن به زمین گرم، خیر نوینن به حق پنج تن!
بی‌بی نگاهش کرد. چیطو شده زیورو؟ بری چه ایطو جوش اوردی؟

- مَلوم نی کدوم درد بی‌دوا گرفته اومده آشغالاشه گذوشته دم در خونِی ما!  بوگو ناکام بیشی به حق علی! میه خودُت خونه ندری؟ میه خونِی ما اشغال دونیه، خدا وروشون دره به حق علی...

بی‌بی نیمچه نگاهی به من و دوباره به او انداخت...
- حالا اقد جوش نیار زیورو. حتماً بدبخت مجبور بوده هر کی بوده، شایدم حواسُش نبوده!  

- غلط کرده حواسُش نبوده بی‌بی. مرده‌شورُش بزنن!  ینی من بودونم کار کی بوده خو می‌فمم چیکارُش کنم!

بی‌بی دوباره سری تکان داد...

- هاااااااا... حالا فمیدی اَ منم بوگو تا سیری بتکونَمُش...
****
زیور که رفت بی‌بی نگاهم کرد.

- گوشیته بده من.

- گوشیم؟ برا چی بی‌بی؟

- گفتم گوشیته بده اَ من...

- میگم برا چی بی‌بی؟

- تا یَی هفته گوشیته میدی دسِ من که دیه یادُت نره اَشغالا رِ بذری دمِ در بری من فُش روبرا کنی!

نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها