پنجشنبه عصری روبه غروب، همراه خانواده برای پیادهروی به پیادهراهِ بولوار میرزاکوچک رفتیم. جمعیتِ زیادی از زن و مرد و جوان و پیر آمده بودند. به پارک شلوغ آزادی رسیدیم. تعطیلی دریاچه مصنوعی، مزید بر علت بود که جمعیت زیادی به پارک هجوم آورند.
کنار بولوار ماشینها پشت به پشت پارک کرده بودند. زیبایی آن به همین شور و نشاط مردم بود که برای اندکی استراحت، همراهِ خانواده آمده بودند. اما آنچه ما را به شدت آزار میداد و به حتم دیگران را نیز، کورس وحشتناک و رُعبآور ماشینهای شبهشوتی در هر دو لاین بولوار و مخصوصاً روبروی پارک بود.
۴۰۵ و پارس و ۲۰۶ با سرعت وحشتزایی میرفتند و میآمدند. ماشینها بیشتر کفخواب با چراغ زنون، اگزوزهای پر صدا و سیستمهای هراسآور بودند که بیملاحظه و به قول معروف بیکلّه میرفتند و میآمدند. همان لحظه با ۱۱۰ تماس گرفتم که از مرکز شیراز جواب داد.
- ۱۱۰ بفرمایید.
- آقا سلام. من از نیریز زنگ میزنم. در بولوار میرزا کوچک روبروی پارک آزادی ۷-۸ ماشین با هم کورس گذاشتهاند و با سرعت میروند و میآیند. نه یک بار و دو بار که الان ۱ ساعت است شاهد همین صحنه هستیم. لطفاً بگویید پلیس راهور بیاید اینجا اوضاع را کنترل کند.
- شما خودتان شماره پلاک ماشینها را بردارید و به ما اعلام کنید. ما به همکاران میگوییم توقیف کنند.
- ولی آقا، در این شب تاریک و با این سرعتهای سرسامآور که نمیشود پلاک را دید. وظیفه شماست بیایید برخورد کنید.
- نه کاری که ندارد. فقط باید پلاک را به ما اعلام کنید.
اصرار بیفایده بود. دست از پا درازتر گوشی را قطع کردم. دعا میکردم حادثهای تلخ رخ ندهد.
از عرض بولوار عبور کردیم و به پیادهرو کنار اداره برق رفتیم. ولی باز هم از آرامش خبری نبود.
نیم ساعت بعد تصمیم گرفتیم برگردیم. دوباره باید به آنطرف بولوار میرفتیم. همزمان با ما، یک مرد و زن بچه به بغل قصد عبور از بولوار را داشتند. یک لاین به سلامت طی شد. در باغچه وسط بولوار منتظر ماندیم تا خلوتتر شود. کمی که خلوت شد، من و همسرم از باغچه پایین آمدیم. در همین هنگام دو سه ماشین را دیدم که از سمت میدان سرباز با سرعت به طرف ما میآمدند. آن مرد و همسرش نیز وارد لاین شده بودند.
مرد که هول شده بود، دست همسرش را کشید تا زودتر از بولوار عبور کنند. اما ناگهان آن زن جوان نتوانست تعادل خودش را نگه دارد و به طرز بدی به زمین خورد و بچه نیز آنطرفتر افتاد.
صحنه وحشتناکی بود. امکان داشت هر آن حادثه بدی رخ دهد. زن با وحشت و سختی از جا برخاست و با کمک شوهرش بچه را بلند کردند و با سرعت از عرض بولوار گذشتند.
خدای من! چقدر مرگ به ما نزدیک است. ماشینها آمدند و رفتند و بعد دیدیم که موبایل آن خانم هم آنجا افتاده که عابرانی دیگر آوردند.
اگر زبانم لال اتفاقی رخ میداد، شاید به عدد مرگ و میر سالانه کشتههای حوادث ترافیکی یکی دو نفر اضافه میشد ولی خانوادههایی تا پایان عمر دچار غم و اندوه و بحران میشدند.
خدا را شکر که به خیر گذشت.
اما چند نکته و پیشنهاد به شورای ترافیک:
- بولوار میرزاکوچک پیش از این کم حادثه نداشته و با این وضعیت، آبستن حوادثی دیگر هم خواهد بود. باید حتماً با سرعتکاههای متعدد و دیگر ابزارهای ترافیکی ایمنسازی شود.
البته بولوارهای ولایت در منطقه مسکن مهر، سرداران، نشاط، بهار و مسیر تفرجگاه آبادزردشت هم وضعیتی مشابه دارند، اما میرزاکوچک شلوغتر، پرترافیکتر، و خطرناکتر است.
- راهنمایی و رانندگی باید در روزهای خاصی مانند عصرهای پنجشنبه و جمعه، در بولوار میرزا بویژه روبروی پارک گشت و ایست و بازرسی بگذارد و خودروهای متخلّف و خطرآفرین را توقیف کند. در این روزها متأسفانه مصرف مشروبات الکلی هم بیشتر و عقل و هوشها کمتر است. چرا سرمان را زیر برف بردهایم نمیدانم.
- آقای دادستان! به عنوان مدعیالعموم کاری کنید.
- فرمانداری و سازمانهای مرتبط باید برای تخلیه هیجان سرعت، پیستهای موتورسواری و ماشینسواری تدارک ببینند.
- زودتر تمهیدات انتظامی دریاچه را تدارک ببینید تا شلوغی پارک آزادی کمتر شود.
- امید دارم روزی نیاید که حادثهای تلخ رخ دهد و ما همینجا بنویسیم که دیدید؟ ما نوشتیم و شما نکردید.
چنین مباد
به پایگاه خبری - تحلیلی هورگان خوش آمدید... هورگان یعنی محل زایش خورشید