/ در این شبهای قدر تامّلی کنید، که وقت کار است. باید در این شبها، هم اندازه بگیرید، هم ارزیابی کنید و هم برنامهریزی. پس جوال عمرتان را، جوال دلتان را، خیالتان را، کارهایتان را بریزید، ببینید چه چیزی در آن جمع کردهاید؟ بعد از این، آنچه مهمتر است و علامت همه اینهاست، همّ و غمهای شماست. غرض این نیست که یک شبی را به یک صورتی، با حال خوش بگذرانید. این حال خوش گولتان نزند. این که کمیاشکی بریزید و خیال کنید که با ملایکه مقرّبین هم غذا شدهاید! نه بابا! این حالتها گولتان نزند، که همینها جزء فریبها و فتنههای شیطان است. آنچه مهم است، این که ببینید آیا در شما آن سعه صدر و آن ظرفیت و همّت آمده است؟ غضبتان برای چیست؟ برای این است که چرخ ماشینتان را پنچر کردهاند یا به خاطر این است که از حق دل بریدهاند؟ از چه کسی غضب دارید؟ به چه کسی محبّت دارید؟ بر سر سفره وجودتان چه کسانی مهمانند؟ پس جمعبندی از خودتان علامت بلوغ شماست وگرنه حالات خوش گولتان نزند. باید همه این چیزها را در جمعبندیتان دور بریزید، که وسیلههای فریب و خدعه شیطان است.
/ این از دعاهای حضرت ابراهیم- عَلی نَبِینَا وَ عَلَیهِ وَ الِهَ السَّلامُ- است که؛ «وَ لاتُخْزِنِی یوْمَ یبْعَثُونَ (شعرا/۸۷)؛ خدایا! مرا در روزی که برانگیخته میشوم، مبتلای به خزی و رسوایی نکن.»
حکایت ما، حکایت کسی است که عمری را دویده و کار کرده است و هنگامیکه میخواهد بر سر زمین و باغ و کشته خود برود، همه چیز را، حاصل خویش را از دست رفته میبیند. حکایت حال کسانی است که وقتی صبح چهره گشود و با همدیگر آرام آرام میگفتند: بروید کِشته و حاصل خود را بردارید، آمدند و دیدند که همه زمین و باغ شان سوخته و از بین رفته است. وقتی که این صحنه را دیدند، فریاد ظلم خویش را سر دادند و گفتند: «سُبْحَانَ رَبِّنَا انَّا کنَّا ظَالِمِینَ (قلم/۲۹) گفتند: منزه است پروردگار ما، مسلماً ما ظالم بودیم.»
/ در شب قدر، باید انسان در خود توسعهای به وجود آورد و محدود فکر نکند که نان و آب و... نداریم. باید به نیروهای باطنی خود فکر کند. آنها را بررسی کند و ببیند که با آنها چه کرده؟ با ذهنی که خدا به او داده، با قلبی که داده، چه کرده؟ با تخیل و توهّم و تفکر و تعقّل خود، چه کرده؟ با اینها چگونه برخورد کرده است؟
همه مراتب شهودی و اشراقی کسانی که کار کردهاند و به شهودی رسیدهاند، از همین عنصر تخیلشان بوده است. با این نیرو و دریچهای که ما را به وحی آسمانها و به شهود این طرف و آن طرف دنیا نایل میکند، چه کردهایم؟
با تعقّل خود، که ترازو و مکیال (= پیمانه) است، چیزهایی را که هیچ ارزشی نداشتهاند، وزن کردهایم. میگویم پول من که چند روزی پیش تو بوده، باید فلان مقدار هم که سود آن است، روی آن بگذاری و به من تحویل دهی یا آن روز که خانه ما مهمان بودی، من سر سفره سبزی گذاشتم و تو نگذاشتی! این قدر مقایسه کردهایم! یعنی عقل ما در این عالم باید همینها را بکشد و وزن کند؟! میزانی که به ما عنایت کردهاند، برای همین مقدار و همین چیزهاست؟! خیلی عجیب است! اگر این چنین بود، که نیازی به میزان نبود!
/ تمام کارهای ما از روی عادت است. غذا خوردنمان، خوابیدنمان و... به صورت یک عادت در آمده و بدون تقدیر است!
به خدا قسم که از حیوانات هم عقبتریم! آنها با غریزه میفهمند که چه بخورند، ولی ما با غریزه که هیچ، با تربیت هم به آن نرسیده ایم؛ با چشم و هم چشمی، هر کثافتی را میخوریم و بعد هم با نوشابه قورتش میدهیم و آروغ میزنیم و باد میآوریم. نمیدانیم چه باید بکنیم!
در سرزمین وجود خود، نه بیرون از خود، مفلوک و بیچارهایم. سلطان ظالمیهستیم که تمام نیروهای تحت امرمان را به فلاکت کشاندهایم!
همه اینها بازخواست دارد. دست من، چشم من، گوش من، عمر من، فرج من، بطن من، فکر من، عقل من، وهم من، تخیل من، اگر هر کدام در محضر حق، از من بپرسند که با ما چه کردهای، اگر بگویند که ما را سالم تحویل گرفتی، ولی ضایع کردی، چه میگویم؟ ذلیل میشوم!
/ تقدیرِ شبِ قدر، فکر کردن در همین نکتههای مهم است، ولی اگر همّ و غمّ من این باشد، که خدا خانه و زندگی و کفش و کلاهی به من بدهد و پدر و مادرم را بیامرزد، این زندگی صالحِ مصلح نیست.
/ این حرفها نیست! جامعهای که در آن، هر کس باید شب قدر و برنامهریزی داشته باشد، تا «سَلامٌ هِی حَتّی مَطْلَع الْفَجْرِ» را داشته باشد، در این جامعه، دیگر نمیتوان نشست و دست روی دست گذاشت. این تقدیر را از تک تک من و شما خواسته اند.
/ باید در این شب، طرحی بریزی تا در طلوع فجر قدم برداری! به خاطر همین است که «لَیلَهُ الْقَدْرِ خَیرٌ مِنْ اَلْفِ شَهْر» میشود. به خاطر همین است که شب قدر از هشتاد و سه سال بهتر است.
/ در شب قدر، در حالی که انسان خودش را میبیند که منکسر، ذلیل، مسکین، مستکین، مستجیر و منیب است، با همه این حالتها، باز طالب فضل حق و منتظر عنایت اوست. در این شب، باید برای کار خود برنامهریزی کند، دستی بلند کند تا شاید عنایت حق دستگیر باشد، که رحمت حق وسعت دارد، اما باید حجابها را برداشت تا قرب حق واصل شود. تا این حجاب باشد، قرب کفایت نمیکند.