تعداد بازدید: ۱۰۹
کد خبر: ۲۲۶۹۴
تاریخ انتشار: ۱۸ اسفند ۱۴۰۳ - ۲۲:۰۰ - 2025 08 March
زبونُم لال، زبونُم لال
نویسنده : قربانتان غریب آشنا

متولد ۱۳۲۱ هستم! ۱۳سالم بود شوهرم دادند! مرد خوبی بود؛ هنوز ۴۰ سالش نشده بود که بر اثر بیماری من رابا ۵ تا بچه قد و نیم قد تنها گذاشت و رفت به رحمت خدا!  

توی این سن و سال حال خوشی ندارم!

دیشب عروسی نوه خواهرم در یکی از باغ تالار‌های بیرون شهر بود! هر چه گفتم حال ندارم و ممکن است یک وقت جلوی انظار پس بیفتم دست از سرم بر نداشتند! آخر توی شلوغی باید ماسک بزنم و یک شیلنگ اکسیژن را که به کپسول کوچکی متصل شده در بینی‌ام بگذارم که در این شرایط حرف زدن برایم سخت می‌شود! بهانه خوبی بود که به عروسی نروم! اما دخترم روی  تعدادی تکه کاغذ جملاتی را نوشت مثلاً: - حالم بده! - منو ازین جا ببرید! -زنگ بزن دکترم! -نفسم داره بند میاد!

 و آنها را در جیب لباسم گذاشت و از من خواست در صورتی که حالم بد شد، چون نمی‌توانستم حرف بزنم، سریع یکی از کاغذ‌ها را به نزدیکترین آشنا بدهم!  

در تالار عروسی وسط بزن برقص و شادی، یهویی حالم بد شد!  

به زور دستم را در جیبم کردم و یکی از کاغذ‌ها  را بیرون آوردم و در هوا چرخاندم و به نزدیک‌ترین فرد دادم و او هم که دختر لاغر و قد بلندی بود کاغذ را از من گرفت و خواند! ناگهان قهقهه‌ای زد و مرا بوسید و کاغذ را به دست خواننده مجلس داد! با خودم گفتم الان زنگ میزنه اورژانس  یا لاقل در میکروفون  دکتر یا پرستار را پیج می‌کند! اما نه...! اینطور نشد! خواننده اشاره‌ای به تیم موسیقی کرد و آنها هم سریع ریتم را عوض کردند و خواننده شروع  به خواندن ترانه‌ای کرد که با نوشته روی کاغذ من سنخیت داشت!

جوان‌ها هم قربان صدقه من می‌رفتند! حالم بدتر شد. دوباره تکه کاغذ دیگری را  بیرون آوردم و به یک آقای جوان دادم! تا کاغذ را گرفت آن را به دست خواننده عروسی داد و دوباره ریتم آهنگ شد ترانه‌ای با موضوع کاغذ من!  

همه فکر می‌کردند من با این سن و سال، و سال‌ها عبادت، آهنگ درخواست می‌دهم! آن هم چه آهنگ هایی!

ناگهان دخترم را از دور دیدم و دستمال  کاغذی که در دستم بود در هوا چرخاندم تا متوجه من بشود! ملت هم که فکر می‌کردند من دارم با دستمال شادی می‌کنم، هورا کشیدند و به افتخار من آهنگ کُردی نواخته شد و همه مهمان‌ها  در حالی که دستمال کاغذی را در هوا می‌چرخاندند شروع به رقص کٌردی کردند!  

بالاخره دخترم سریع به سمتم دوید و ماسکم را برداشت و جیغ کشید و با صدای بلند فریاد زد: زنگ بزنید اورژانس! مادرم حالش خوب نیست!

نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها