تعداد بازدید: ۹۴
کد خبر: ۲۲۴۵۵
تاریخ انتشار: ۲۰ بهمن ۱۴۰۳ - ۲۲:۰۰ - 2025 08 February
یک فنجان شعر

من تو را همه می‌پندارم

من 
تو را
نشان می دانم
نشانِ پسینِ دلتنگِ طلوع
در واپسینِ روز
ابری
که زاده‌ی برکه‌ای کوچک است
که تنهایی‌اش
شفایافته‌ی سبزْجلبک‌هایی بازیگوش است
نشانِ آسمانی تاریک
که روشن می شود 
با بلوغ ماه
و تشنگی کوزه ای
که آب
روح هزار جسم خاک شده‌ی خاکش را 
سیراب می کند
من
تو را
 نشان گلویی می پندارم
که پناه بغضی بارور می شود
و چشمی
که آشیان اشک
من
تو را باران می دانم
برای تعبیرِخوابِ بویِ نمِ خاکی ترک خورده
من 
تو را
همان آرامشِ ارمغان سفر 
به چهار چوب شانه‌ی امنت می دانم
پایان کلام
سه نقطه و تمام
من
تو را
همه می پندارم...

من تو را همه می‌پندارم

نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها