از در آمدم تو و چسبیدم به بخاری...
- وااااااای... وااااای... چقد سرده... آدم یخ میزنه تو این سرما...
بیبی نگاهم کرد.
- تا جونُت درشه...ای سرما خَور مرگُت بُتمرگ تو خونه... مَلوم نی بُلَن میشی کدوم گوری میری.
- وا! کجا رفتم مگه بیبی؟ گفتم که میرم دو سه تا چیز میز لازم دارم میگیرم...
- بُپکی تو که سیر چیام نیشی... حالا چیچی اِسدی؟
- یکی دو تا جوراب میخواستم بیبی. یه کرم، یه روسری با چن تا چیز دیگه... تاااازه...
- هوم؟
- یه چیزیام برا شما خریدم...
بیبی صاف نشست...
- بری من؟
- بله بیبی...
- راس میگی؟
- بله!
- بری چه؟ حالا مناسبتُش چیچیه؟
- همینطوری بیبی. هوس کردم بخرم...
- وووی بلال نشی گلابی. حالا چیچی هه؟
- یه چیزی که به گفته خودتون از جوونی آرزوشو داشتین.
- شووَر!
- وا! بیبی شوهر چیه؟ میگم از مغازه خریدم...
- نیفَمم ننه، بگو دلوم اُوو شد...
- حالا یه کم فک کنین بیبی. بارهام به من گفتینا...
نگاهی به کیفم انداخت...
- نیفَمم ننه، تو کیفُته؟
- بله...
- تو جیب جا میشه؟
- بله، تو جیبم جامیشه...
- رنگی رنگیه؟
- بله! دقیقاً...
- وووی، نیفمم ننه، زودتر نشونُم بده دیه دلوم اُوو شد...
دستم را بردم به سمت کیفم و لاک قرمز را گذاشتم کف دست بیبی...
بیبی با دهان باز خیره شد به من...
-ای چیچیه؟
- لاک قرمز دیگه بیبی. یادتونه چن بار گفتین از جوونی آرزو داشتین مث بازیگرای فیلما لاک قرمز بزنین روتون نمیشد؟ حالا من براتون گرفتمش که حسرتش به دلتون نمونه...
- الهی حسرت به دلبیشی تو به حق علی... رفتیرفتی بِرِی من لاک اِسدی اومدی؟ یَی ساعته بیسسؤالی بری من را اناختی بری یَی لاکی؟ اَی مردهشور تو رِ بزنن باای چی اِسِدَنُت... بشکنهای دسِ من که نمک ندره... نَوا مردم بری بیبی شون چی میسونَن ایَم رفته بری من چی اِسده، لااقل یَی گوشی! یَی اَنگشتری! کِرم ضد چلوکی! لاکم حالا شد بری من چی؟
نگاهش کردم.
-ای بابا، من اصلاً چه میدونستم اینقد ناراحت میشین بیبی. اصن ببخشید...
لاک را برداشتم...
- اصلاً اگه دوس ندارین خودم استفاده میکنم...
- تو بیخود میکنی مِخِی لاک قرمر بزنی...
لاک را از دستم کشید...
- حالا لاکو رِ زدم با چیچی ستُش کنم؟