بخش یازدهم
تیم پیشرو حرکت خود را اطلاع داد. پنج دقیقه بعد از او، گروهان سوم و بعد سایر یگانها به ترتیب حرکت کردند.
خودرو فرماندهی که شامل فرمانده گردان و افرادی از رکن دوم و سوم و افسر مخابرات و بیسیمچی و سرباز تیربارچی بود بعد از سومین ماشین از گروهان سوم قرار گرفت. راننده یک نفر کارمند از لشکر کرمانشاه و کُرد زبان بود. حدود نیم ساعت در حرکت بودیم که بیسیمچی تیم پیشرو اطلاع داد یکی از ماشینهای ما با مین برخورد کرده و ضمن خارج شدن از جاده تعدادی از پرسنل زخمی شدهاند و قادر به ادامه پیشروی نیستند و باید هر چه سریعتر زخمیها را به پادگان بانه انتقال دهیم.
/ چندی است که خاطرات سرهنگ محمدرضا عبیدی افسر ارشد تیپ ۵۵ هوابرد شیراز را میخوانید. این خاطرات مربوط به پیش از آغاز جنگ تحمیلی است که یگانهای ارتش در تیرماه ۱۳۵۸ برای جلوگیری از تجزیه کردستان راهی این استان شدند و تا دو سال پس از پایان جنگ در جبهه باقی ماندند. سرهنگ عبیدی از همشهریان نیریزی است که بخشی از تاریخ شفاهی دفاع از مام وطن و حفظ تمامیت ارضی کشور و جلوگیری از تجزیه ایران عزیز را مکتوب کرده تا هم نسل امروز اطلاع یابد و هم در تاریخ ایران زمین برای نسلهای بعد ماندگار شود.
خودمان را به محل رساندیم و در تخلیه زخمیها به آنها کمک کردیم. حدود ۱۶ یا ۱۷ کیلومتر از بانه خارج شده بودیم. سمت راست جاده روستایی را دیدم و از روی نقشه نام آن را پیدا کردم. روستای سید صارم بود. یک دسته از گروهان سوم به عنوان تیم پیشرو انتخاب و گروهان سوم به عنوان گروهان جلودار راه را به سمت سردشت ادامه دادیم. منطقه جنگلی و انباشته از درختان بلوط بود. اکثر درختها در انتهای تنه جایی که شاخهها شروع میشود، انباشته از شاخه و برگهای بریده جهت مصرف زمستان بود. عناصر دشمن از این قسمت به عنوان سنگر و فقط برای این که دیده نشوند استفاده میکردند. پس از طی مقداری راه به منطقه کوهستانی رسیدیم که دارای گردنه پیچ در پیچ بود به نام کوخان. مقداری از گردنه جلو رفتیم که صدای انفجار آرپیجی و تیراندازی تفنگ و نارنجک تفنگی بلند شد و غوغایی به پا خاست. فرمانده گروهان سوم ستوان یکم حمید قهارترس با بیسیم اطلاع داد که به کمین دشمن برخورد کردیم و خودروها روی مین رفته و با آرپیجی و نارنجک تفنگی و تفنگ ما را زیر آتش گرفتهاند. در همین موقع ما به فاصله چند متری گروهان سوم رسیدیم. من و فرمانده گردان و بیسیمچی از خودرو پیاده شدیم. تعدادی از پرسنل گروهان سوم از خودروها پیاده شده و هر کس برای خودش جان پناه گرفته بود. فرمانده گروهان سوم داخل خودرو (عقب سمت بار) تیر خورده بود و قادر به پیاده شدن نبود.
من سریعاً برای خود جانپناهی پیدا کردم بطوری که از آنجا به راحتی میتوانستم سمت راست و جلو خودم را ببینم. فرمانده گردان در وسط جاده ایستاد و داد زد بیچارهها چرا تیراندازی نمیکنید؟ اگر از خودتان دفاع نکنید همه کشته میشویم. به طرفشان تیراندازی کنید. من در یک لحظه برق آتش دهانه یک تفنگ را کمی به راست و جلو خودم دیدم که از داخل همان قسمت از یک درخت بلوط بود. فوراً با نشانه گیری دقیق چند گلوله به صورت تک تیر تیراندازی کردم. یک نفر از بالای آن درخت به زیر افتاد. فرمانده گردان هم آن قسمت را دید و داد زد آفرین خوب زدی. فوراً یک نفر به صورت خمیده و دوان دوان به طرف آن فرد رفت. من یک رگبار هم به طرف او تیراندازی کردم ولی دیگر هیچ کدامشان را ندیدیم. نمیدانم آن موقع چه حالی داشتم و اصلاً فکر نمیکردم که ممکن است الان یک گلوله مستقیم یا ترکش کارم را بسازد. ولی به یاد جمله زیبای حضرت علی (ع) افتادم و دل و جرئتم چند برابر شد. یعنی اصلاً به فکر خوردن گلوله یا ترکش نبودم. سرگرد محمد طاهری که به عنوان افسر عملیات به گردان منتقل شده بود نزدیک من در جانپناه بود. پرسنل گردان از افسر و درجه دار و سرباز واقعاً ورزیده بودند. ولی بعضی از سربازان، چون تا کنون به این گونه صحنهها برخورد نکرده بودند نمیدانستند چگونه باید عمل کنند. ولی اکثر افسران و درجهداران دورههای ضد چریک و ضد گریلا و جنگ در کوهستان و نظایر آنها را دیده بودند و حالا زمان استفاده از آموختههایشان بود.
با فریاد فرمانده گردان چند نفر درجهدار و افسر به سمت بالای تپهها رفتند و تقریباً جنگ تن به تن درگرفت. بعد کمی تیراندازی فروکش کرد. خودم را به پشت ماشین رساندم، چون صدای ناله ستوان دوم محمود منتظری افسر رکن دوم و گروهبان یکم حسن بیات درجهدار رکن سوم را شنیدم، پرسیدم چی شده گفتند تیر مستقیم خوردیم. یک گلوله به درِ عقب زیل [کامیون نظامی ساخت روسیه]که چوبی بود خورده آن را سوراخ کرده به ساک شخصی من که مقداری لباس داخل آن بود خورده بود. از آن هم گذشته به پهلوی گروهبان یکم حسن بیات و سپس بالای ران ستوان دوم محمود منتظری خورده بود. اکثر قریب به اتفاق درجه داران و افسران واقعاً دل شیر داشتند و برایشان سخت بود بخواهند اظهار عجز و ناتوانی کنند. بعد از اینکه پرسنل خودشان را به بالای تپههای سمت چپ و راست جاده کشاندند و با تیراندازی و نارنجک سنگرهای ضد انقلاب را منفجر کردند، کمین شکست خورد و تعدادی کشته و یک زخمی از چریکهای فدایی به دست پرسنل افتاد که از ناحیه پا زخمی شده بود و خونریزی زیادی داشت. البته تعداد زخمی و شهدای ما هم در جای جای جاده کم نبود. فرمانده گردان به من گفت صیاد را صدا کن. با بیسیمی که کول خودم بود صیاد را صدا کردم: «صیاد صیاد - غلام» جواب داد: «غلام صیاد به گوشم» فوراً گوشی را به فرمانده گردان دادم. گفت: صیاد! برای جاده سازی قسمتهایی از جاده را منفجر کردهاند و راه بسته شده. صیاد جواب داد: غلام شما در همان قسمت استراحت کنید تا به شما برسم. به این ترتیب فرمانده گردان جریان کمین و درگیری و بسته شدن راه را به فرمانده عملیات غرب اطلاع داد و او هم گفت از خودتان دفاع کنید تا من برسم.
ادامه دارد