یک فنجان شعر
انگشت روی زخم دلم تا گذاشتند
من را به حال زار خودم وا گذاشتند
بستند پنجرههای وفا را بدون عذر
هی وعده را برای روز مبادا گذاشتند
هر شب دلم بدون صدا گریه کرد و مرد
چون ظالمانه روی دلش پا گذاشتند
جرمم چو تاک بود و دل باغبان نسوخت
او را میان شاید و اما گذاشتند
بر شانه های جاده کسی گریه کرد و رفت
او را کنار یک چمدان جا گذاشتند
چون ژاله با غزل هوسی شاعرانه کرد
او را میان قافیه تنها گذاشتند
نظر شما